وبلاگ رسمی دکتور محمد طاهر قاسمی

وبلاگ رسمی دکتور محمد طاهر قاسمی

باز تابی از آثار علمی و تحقیقی اندیشمند جوان افغان به زبان های عربی و فارسی
وبلاگ رسمی دکتور محمد طاهر قاسمی

وبلاگ رسمی دکتور محمد طاهر قاسمی

باز تابی از آثار علمی و تحقیقی اندیشمند جوان افغان به زبان های عربی و فارسی

مختصری از زندگی نامه دانشمند جوان محمد اسماعیل حقانی

مختصری از زندگی نامه دانشمند جوان محمد اسماعیل حقانی

نویسنده : مدیریت وبلایک

محمد اسماعیل حقانی فرزند الحاج ملا فضل الحق در سال 1359 در قریه قلعه شربت ولسوالی کرخ ولایت هرات چشم به جهان گشوده است ؛ تعلیمات ابتدائی خویش را در مکتب قلعه شربت الی صنف ششم سپری نموده ؛ وی بأثرمشکلات در سال 1372 ترک تعلیم نموده و سپس در سال 1377 تعلیم خویش را فراگیری علوم دینی آغاز نمود و بعد از تغییرات سیاسی در سال 1379عازم کشور ایران درشهرزابل وزاهدان درمدرسه أبوحنیفه زابل ودارالعلوم عالی مکی زاهدان گردیده و بیش از مدت دوسال درآن دیار ازمحضراساتید بزرگوار کسب فیض نموده وسپس درسال 1381هـ. بکشورعزیز خویش عودت نموده وبلا فاصله در دار العلوم عالی غیاثیه داخله نموده و در سال 1382 از صنف داوزدهم فارغ گردیده و در سال 1383 از طریق امتحان کانکور به پوهنخی شرعیات پوهنتون هرات به کامیاب معرفی گردیده و در سال 1386 از این پوهنخی فارغ شده و متعاقباً در 1387 در دار العلوم عالی غیاثیه به حیث استاد معرفی شده و در سال 1390 توسط بورسیه تحصیلی عازم دانشگاه بین المللی اسلام آباد گردیده و در اواسط سال 1393 از این دانشگاه با مدرک ماستری علوم اسلامی ازرشته تفسیر وعلوم القرآن  فارغ شده است و رساله ماستری خویش را تحت عنوان (منهج الشیخ محمد عمر السربازی فی تفسیره تبیین الفرقان ) نوشته و از آن مؤفقانه دفاع نموده است

ارزش وقت در نزد مسلمان


(ارزش وقت در نزد مسلمان)      

نویسنده : د . یوسف القرضاوی 

مترجم : سید جاوید حسینی                                                    

بااحساس ترین فرد درمقابل وقت وزمان همانا یک مسلمان می باشد زیرا او به یقین می داند که در قیامت ازعمرش که در چه راهی گذرانده وازجوانی اش که در چه راهی به مصرف رسانده سؤال وباز پُرس خواهد شد، نباید فرد مؤمن وقت خودرا به سپری کردن کارهای بیهوده وبی ارزش ضایع کرده وبا ارزش ترین مال اش را(وقت) ازدست داده ودرپایان کارهم به دلیل ازدست دادن وقتش جز افسوس وپشیمانی چیزدیگری نصیب اونشود. بدون شک،وقت وزمان نعمت بزرگی است که برای انسان عطا شده وانسان باید درمقابل این نعمت عظیم وستُرگ به گونه عملی آن ازخداوند(جل جلاله) شکر گذاری نماید بدین شکل که از وقت مهیا شده برایش استفاده اعظمی نموده ودرضایع نمودن آن سبب کفران این نعمت عُظمی نگردد.عمر بن عبد العزیز(رح) می فرماید:(شب وروزدرخدمت توگذاشته شده تا تو ازآن به وجه نیک استفاده کنی، پس تلاش کن واین دو نعمت بزرگ را از دست مده) گویا که فرد مسلمان وبا احساس هر روز بادمیدن صبح وباطلوع آفتاب صدای می شنود که برایش نداکرده ومی گوید:(ای مسلمان! من روزجدیدی هستم که تمام اعمالت در ظرف زمانی من صورت می گیرد تلاش کن وسعی نما تا ازمن درست وصحیح استفاده کنی وگرنه وقتی غروب نمودم دیگر تا به روز قیامت برنخواهم گشت) درتارو پود فرد مسلمان باید این احساس وجود داشته باشد که هیچ روزی از روزهایش را بدون کاروتولید سپری نکرده وهمیشه درسعی وتلاش باشد تا این که درمیادین مختلف زندگی موفقترازهرکس دیگراظهاروجود نماید،ونمی توان به این خواسته رسید مگراین که کارهای روزمره را معطل به فردا نکنیم وعمل هرروز را درهمان روز به انجام رسانده وبه پایان به رسانیم.تلاش دربهتر نمودن اعمال امروزازدیروز وفردا ازروزگذشته آن، طولانی نمودن عمربه وسیله انجام اعمال خیر ومفید،باقی گذاشتن علم نافع،اولاد صالح، پروژهای مثمر وغیره اعمال خیری که برای جامعه اسلامی مفید ومثمرثمرباشد همه از ویژه گی های یک فرد مؤمن وخیرخواه است که سعی دارد برای برآورده نمودن اغراض وامیال جامعه وبرای حصول رضای خداوند(جل جلاله) به گونه واقعی وبااخلاص تام خدمت نماید. بدون شک شخصی که همه این منافع عامه را درنظرمی گیرد وگاهً منافع شخصی اش را زیرپا نموده ومنافع عمومی را برآن ترجیح می دهد درنزد خدای متعال اجرش ضایع نگردیده ومزد کامل آن همه ایثاروفداکاری را دریافت خواهد نمود،دُرست مثل ابوالدرداء صحابی پیامبر(صلی الله علیه وسلم) وقتی در هنگام پیری وزمانی که فرتوت وازپا افتاده بود می خواست که نهال جوزی غرس کند مردم برایش گفتند غرس نمودن این نهال برایت چی فائده دارد این نهال سال ها بعد به ثمر نشسته وتو نمی توانی ازمیوه آن استفاده نمائی،او درجواب آنها چی زیبا گفت:(چی مشکلی دارد که من ازثوابش ودیگران ازمیوه اش استفاده نمایند) بلی! این است ویژگی وخصوصیت یک فرد مؤمن که استفاده بهینه ازوقت را ملاک کار خود قرار داده وخدمت به دیگران را باعث افتخارش می داند.(دیگران کاشتند وماخوردیم،مامی کاریم تا دیگران بخورند)                        

                                                                                    

هدایة التجوید

  هدایة التجوید

نویسنده : مولوی عبد البصیر مبصر


پیشگفتار

نخست ازهمه از الله جل جلاله نهایت سپاس گذارم که ازجمله انسانها توفیق ایمان

 واسلام را نصیبم کرد وافتخار امتی بودن سید الانبیاء محمد صلی الله علیه وسلم را

بخشید و برایم افتخارقرائت کلام قدیم خود {قرآن مجید } را عنایت فرمود ، تجوید

وقرائت درست آنرا بمن آموخت سر انجام توفیق عظیم رارفیقم ساخت تا پایان نامه

تحصیلی خویش را در فن تجوید تحریر نمایم وبعد به چاپ سپارم تا برادران وخواهرانیکه علاقمندی فن تجوید اند ازآن استفاده نمایند .همچنان به حکم حدیث {من لم یشکر

 الناس لم یشکرالله }یعنی هر که مردم را سپاس گذاری نه نماید شکر الله را

نکرده است چون شکر یاد از احسان کننده وبجا آوردن حق احسان منعم را گویند

بناء ً از اساتیذ گرامی که در تربیه روحی ام از هیچ نوع جد وجهد دریغ نورزیده

اندشکر گزارم .

واز الله متعال برایشان

در انجام امور خیریه توفیق مزید را مسئلت می نمایم . به خداوند شکور دعا می

نمایم که نیت ام را خالص ، عملم رامقبول ،ذنوبم را مغفور ، دشمنان دین را مقهور

ومهزوم ، نظام کفر را در تمام جهان محکوم ومغلوب ، دوستان واولیاء الله را

منصور ووطنم را مأمون گرداند . وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین وصلی الله

علی سیدنا محمد وآله واصحابه اجمعین

 

 

 

 

 

مقدمه

الحمد لله الذی أکرمنا بالقرآن الکریم وعلّمنا آیاته المعجزات وهوالعلیم الحکیم ورحمنا بتیسیره علی سبعة أحرف وهو العزیز الرحیم وأمرنا بترتیله لنتلوه حق تلاوته کما أنزله بالتکریم وشرح صدورنا ونوّر قلوبنا وأطلق ألسنتنا به من غیر حول منّا ولا قوّة إلابالله العلی العظیم والصلوة والسلام علی حبیب الأحباء سید الأنبیاء وانه لعلی خلق عظیم وعلی آله وصحبه المجاهدین فی حفظه وتبلیغه وجمعه کما أنزل بالتجوید والتنجیم وعلی البدور السبعة ورواتهم وسائر القراء واهل الاداء الساعین فی القران العظیم رضی الله عنهم وجزاهم عنا خیر الجزاء وحشرنامعهم والله ذوالفضل العظیم .

 اما بعد : قرآن مجید آخرین وکاملترین کتاب  آسمانی است که از جانب خداوند توسط جبرئیل امین بر آخرین بیامبر (حضرت محمد ) صلی الله علیه وسلم نازل شده قرآ‌نکریم کتابیست که بشر را د ر صورت پیروی از احکام والای آن به مدارج عالی انسانیت می رساند وقاریان خود را به شریفترین مقام نایل می سازد در روز قیامت برسری والدین حافظ این کتاب تاجی پوشانیده می شود که نور آن بیشتر ازنور آفتاب است که دریکی ازخانه های دنیا گذاشته شود . این کتاب مقدس نازل شده تا به این وسیله بشر از ظلمت جهل رهانیده بسوی سعادت ، اخوت  ومحبت رهنمود گردد وانسان از صفات حیوانیت بسوی انسانیت نایل گردد واز عبادت عباد نجات داده به عبادت رب العباد فائز سازد قرآن نازل شده تا به همه دستورات وقوانین ستمگاران جهان خط بطلان کشد وعوض آن هدایات وفرامین خالق جل جلاله درزمین حاکم گردد . کائنان خودبه خودبوجود نیامده  بلکه بوجود آورنده دارد که این همه را از عدم خلق نموده .  بوجود آورنده این همه پدیده ها الله است اوست که بر ای استفاده درست بشر ازکائنات وتنظیم زندگی آنها در ادوار مختلف زمان پیامبران را فرستاده وهر یک آنرا توسط وحی رهنمائی نموده  است تابرانسانها اتمام حجت صورت گرفته سعید وشقی دریک ترازو وزن نگردند به همین سلسله آخرین پیامبر برای قیادت بشر حضرت محمد صلی الله علیه وسلم بوده که آخرین وکاملترین کتاب بالایش نازل گردیده است. آنحضرت قرائت آنرا به صحابه کرام تعلیم داد ولفظ وکیفیت اداء آن تاعصر حاضر به تواتر بما رسیده است لیکن قوانین اداء الفاظ آن {علم تجوید }برای اولین بارتوسط موسی بن عبیدالله یحی بن خاقان الخاقانی البغدادی متوفی 325 هجری قمری جمع وتألیف گردیده است. طوریکه میدانید نزول قرآن کریم به این منظور بوده تاامت اسلامی آنرا قائد خویش قرار داده آنرا درست باتجوید وباتدبر در آن تلاوت نمایند واحکام آن را برخود وبر جهان حاکم سازند در آنصورت مبرهن است که قوانین وضعی وساخته مغز انسان محکوم گردیده حکومت آن خاتمه می یابد ، در همین راستا به امید حاکم شدن قرآن در جهان خواستم که رساله هذارا دربخش درست وباتجوید تلاوت نمودن قرآنکریم تحریر نمایم در زمینه از خداوند متعال خواهانم که بنده را توفیق مزید عطاء نماید. وبا الله التوفیق وهو خیر عون وخیر رفیق .

مشهورترین صحابه کرام در قرائت قرآنکریم

افراد زیادی از جمله صحابه کرام در قرائت قرآن باتمام انواع قراءات وروایات آن از رسول الله صلی الله علیه وسلم – آموخته بودند ودر قرائت معروف گردیدند وتعداد از آنها قرار ذیل است :

1-    عثمان بن عفان رضی الله عنه خلیفه سوم ویکی از سابقه دار ترین اشخاص در اسلام بود مردمان زیادی ازوی قرائت آموخته اند از جمله مغیره بن ابی شهاب المخزومی متوفی 91 هجری وغیره .

2-    علی بن ابو طالب کسانیکه ازوی قرائت آموخته اند قرار ذیل اند :

الف : ابی عبدالرحمان السلمی متوفی 73 هجری .

ب : ابی الاسود الدءولی متوفی 69 هجری .

ج : عبدالرحمان بن ابی لیلی متوفی 83 هجری وغیره .

3-    ابی بن کعب از کاتبان وحی بوده قرائت وحفظ را درحیات رسول الله تکمیل نموده است .

شاگردان وی عبارت اند از :

الف : عبدالله بن عباس رضی الله عنه .

ب :ابوهریره.

ج: ابو عبدالرحمان السلمی وغیره .

4-    زیدبن ثابت وی انصاری بود از کاتبان وحی می باشد شاگردان وی ابوهریره ، عبدالله بن عباس ، عبدالله ابن عمر، انس بن مالک وغیره بودند .

5-    عبدالله بن مسعود حفظ خودرا درحیات رسول خدا تکمیل نموده بود رسول خدا در مورد وی فرموده اند هر که دوست دارد که قرآن را چنان تازه بخواند که نازل شده پس باید مطابق قرائت بن ام عبد یعنی عبدالله ابن مسعود تلاوت کند شاگردان وی عبارت اند از :علقمه بن قیس ،الاسود بن یزید النخعی ، مسروق ابن الاجدع، ابو عبدالرحمان السلمی وغیره .

6-    ابوموسی اشعری صحابی از خوش آواز ترین مردم در قرائت بوده درمورد وی فرموده رسول خدا که به تحقیق داده شده ای نای از نای های آل داود. شاگردان وی عبارت اند از :

سعید بن المسیب ، حطان الرقاشی ، ابورجاء العطاری وغیره .

تابعین مشهوردرقرائت قرآن کریم

تعداد کثیری از تابعین نیز درقرائت قرآن معروف اند در مدینه منوره : ابن المسیب ، ابن الشهاب الزهری ، عبدالرحمان بن هرمز ، معاذبن الحارث وغیره . در مکه : مجاهد ، طاوس ، عکرمه ،ابن ابی ملیکه وعبیده بن عمیر وغیره .

دربصره : عامر بن عبدالقیس ، ابوعالیه ، نصر بن عاصم ، ویحی بن عمر ، جابر بن الحسن ، ابن سیرین وغیره .

درکوفه : علقمه بن قیس النخعی ، ابوعبد الرحمان السلمی ، الاسود بن زید النخعی ، سعید بن جبیر ، عمر ابن شرحبیل ، عمروبن میمونه ، حارث بن قیس وغیره .

درشام : مغیره ابن ابی شهاب المخزومی .

اماما ن عشره وراویان آنها:

بعدازین که دولت اسلامی وسعت یافت اصحاب کرام به اطراف واکناف جهان متفرق شدند هریک آنها قرائت ویاقرائات را که از رسول الله صلی الله علیه وسلم آموخته بودند به مردم تعلیم میدادند تابعین از آنها می آموختند برخی از تابعین در قرائت مشهور شدند که اکثر مردم بسوی آنها برای یاد گرفتن مراجعه نمودند  ازجمله تمام شاگردان آنها ده تن به نزد امت اسلامی در علم قرائت به صفت امام شناخته شده اند  تاکنون امت اسلامی به آنها اقتداء می نمایند واجماع امت براین است واسناد آنها نیز صحیح ومتواتر است در آن هیچ نوع ضعف مشاهده نه می شود وتلاوت قرآن به قرائت هر یکی آنها جایز وصحیح می باشد. اینک می پردازیم به معرفی مختصر هر یک آنها :

1-    نافع مدنی : موصوف ابورویم نافع بن عبدالرحمان بن ابی نعیم اللیثی بوده که اصلا از اصفهان و او غلام {مولی } جعونه بن شعوب اللیثی است که قرائت را از نزد هفتاد نفر تابعین آموخته است از آنجمله ابوجعفر یزید بن القعقاع ،عبدالرحمان بن هرمز ، قاضی شیبه بن نصاح ومسلم بن جندب الهذلی می توان نام برد .همچنان تابعین موصوف قرائت خودرا از ابی هریره ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعة المخزومی گرفته اند وآنها از ابی بن کعب ووی از رسول خدا آموخته است. نافع در مدینه منوره در سال 199 هجری وفات یافت .

شاگردان نافع:

مردمان زیادی از آن قرائت آموخته اند، ازجمله امام مالک بن انس ، لیث بن سعد ، ابوعمر بن العلاء عیسی بن وردان ، سلیمان بن جماز وغیره. اما معروف ترین شاگردان آن قالون وورش اند .

قالون : موصوف عیسی بن میناین وردان بن عیسی بن عبدالصمد که قالون لقب وی است استاذ وی بخاطر یکه قرائت نیکو داشت او را به این لقب مسمی ساخت قاری مدینه بود از گوش ها کر بود وقت بحضور وی قرائت میشد خطای قرائت را اصلاح می نمود. در 220 (هـ ق) وفات یافت.

ورش : موصوف عثمان بن سعید بن عبدالله  مصری کنیت آن ابا سعید ولقبش {ورش } می باشد بخاطریکه صغیر بود آنرا ورش یاد می کرد ند قرائت خیلی زیبا داشت وصوت نیکو داشت در مصر ریاست قاریان همان زمان به عهده او بود. در سنه 197 به عمر 87 سالگی وفات یافت . 10-ج1ص18

2-    ابن کثیر مکی : عبدالله بن کثیر بن عمر بن عبدالله بن زادان ابن فیروز بن هرمز مکی در سال 45 هجری قمری در مکه مکرمه تولد یافت ، قرائت را ازابی سائب {عبدالله بن سائب مخزومی } مجاهدبن جبر مکی ودرباس غلام بن عباس آموخته است .

همچنان  ابن سائب قرائت خودرا از ابی ابن کعب وعمربن الخطاب  گرفته ومجاهد موصوف قرائت خودرا از ابن سائب وعبدالله بن عباس آموخته و در باس مذکور قرائت خودرا از ابن عباس واو از ابی ابن کعب وزید بن ثابت گرفته وهر یک آنها یعنی ابی ابن کعب ، زید بن ثابت وعمر از رسول خدا صلی الله علیه سلم آموخته اند. بناء قرائت ابن کثیر متواتر ومتصل السند به رسول الله صلی الله علیه وسلم می باشد. مرحوم در مکه مکرمه د ر سال یکصدوبیست هجری وفات یافته است .

شاگردان ابن کثیر :

اگرچه شاگردان او زیاداند امامشهور ترین آنها {البذی وقنبل } می باشند.

البذی : احمد بن محمد بن عبدالله بن القاسم بن نافع بن ابی بزه واسم ابی بزه بشار فارسی الاصل واز اهل همدان بوده که توسط سائب بن ابی سائب مخزومی به دین اسلام مشرف گردید بزی در سال یکصدوهفتاد در مکه مکرمه تولد شده وی قرائت ابن کثیر را روایت نمود موصوف در قرائت امام ، محقق ، ضابط بود .علاوه برآن وظیفه مؤذنیت مسجد حرام رانیز عهده دار بود .

درسال دوصد وپنجاه به عمر هشتاد سالگی وفات یافت .

قنبل : محمد بن عبدالرحمان بن محمد بن خالد بن سعید مخزومی ولقب وی قنبل بود وبخاطری به این لقب مسمی گردید که ا ز قوم قنابله بود درقرائت به مرتبه امام رسیده بود وشیوخیت قراءحجازبوی منتهی گردیده است. درسال دوصد ونودویک در مکه مکرمه بعمر نودوشش سالگی وفات یافت .10 ج1 ص20 .

3-    ابوعمرو البصری : زمان بن علاء بن عمار بن عریان مازنی تمیمی  بصری می باشد اما برخی گفته اند که اسم وی یحی می باشد وی امام وقاری ودر بصره سکونت داشت امام ابن الجزری در موردش می نویسد امام ابو عمروبن علاء علاوه بر صدق ، ثقه بودن ، امانت ودین داری ، عالم ترین مردمان عصرش در عربی وقرآن کریم بوده است. در سال هفتاد هجری درمکه تولد یافته ودر بصره بزرگ شده است بعدا با پدر خودبه مکه ومدینه رفته واز ابی جعفر ، شیبة بن نصاح، نافع بن ابی نعیم ، عبدالله بن کثیر، عاصم بن ابی النجود وابی العالیة قرائت آموخت وابوالعالیة از عمر بن خطاب ، ابی بن کعب ، زید بن ثابت ، عبدالله بن عباس وهمه آنها از رسول خدا صلی الله علیه وسلم قرائت خود را آموخته اند. در سال یکصد وپنجاه وچار در کوفه وفا ت یافت .

شاگردان ابوعمرو : مردمان زیاد قرائت را از آن آموخته اند اما معروفترین آنها {الدوری والسوسی } می باشند . 10ج1- ص22 .

دوری :حفص بن عمر بن عبدالعزیز صهبان بن عدی دوری الازدی ، نحوی بغدادی می باشد ودوری نسبت  شده به الدوری وآن جائیست در بغداد درعصر خود امام قرائت وشیخ قراء ، حافظ وضابط بوده که در سائر بلاد نیز از علم وی مردم زیاد مستفید شده اند. درسال دوصد و چهل وشش هجری وفات یافت .

السوسی : صالح بن زیاد بن عبدالله بن اسماعیل بن الجارود السوسی وکنیت وی ابو شعیب است قاری ، ضابط ، محرر وثقه بوده. در سال 261 به عمر تقریبانود سالگی وفات یافته است.

4-    عبدالله بن عامر الشامی :موصوف عبدالله بن عامر بن یزید بن تمیم بن ربیعةالیحصبی کنیت وی ابو عمرو واز جمله تابعین می باشد در سال هشتم هجری تولد یافته وامام اهل شام بوده است .

ابن الجزری در موردش می گوید: ابن عامر امام بزرگ ، تابعی جلیل عالم مشهور ودر مسجد جامع اموی در عهد عمر بن عبدالعزیز امامت نموده است وامت درمورد قرائت وی اجماع داشته متفق اند ، قرائت را از مغیرة بن ابی شهاب ، عبدالله بن عمر ابن المغیرة المخزومی وابی الدرداء آموخته ، وآنها از عثمان بن عفان واواز رسول خدا آموخته است. در سال 118 هجری در دمشق وفات یافته است .

شاگردان ابن عامر: معروفترین راویان قرائت وی {هشام } و{ابن زکوان } می باشند .

هشام : اسم وی هشام بن عمار بن نصیر بن میسرة السلمی ، الدمشقی وکنیت اش ابوالولید می باشد ، در سال 153 تولد یافت خطیب ، عالم ، قاری ، محدث ، مفتی  ، ثقه باضبط وعدالت در دمشق بود.  در آخر محرم سال 245وفات یافته است .

ابن زکوان : اسم او عبدالله بن احمد بن بشر ویا بشیر ابن زکوان بن عمر القرشی ، الدمشقی وکنیت اش اباعمر می باشد شیخ القراء در شام وامام مسجد جامع امویه بوده که بعد از {ایوب بن تمیم }شیخ قاریان بود.  درسال 242 هجری در دمشق وفات یافت 10-ج1ص24.

5-    عاصم کوفی :اسم وی عاصم بن ا بی النجود به فتح وضم جیم وبرخی گویند که اسم پدر ش عبدالله وکنیت پدرش ابوالنجود است در مورد شان می نویسند : عاصم امامی بود که بعد از ابو عبدالرحمان السلمی ریاست قاریان کوفه بوی منتهی می گردد مردم از اطراف نزد او می آمدند  قرائت قرآن را می آموختند وی درقرائت آواز نیکو داشت جامع الفصاحة ، تجوید ، اتقان وصاحب تحریر بود . قرائت خود را از ابی عبدالرحمان وابن جیش الاسدی وابی عمر سعد بن الیاس آموخته واین سه نفر از عبدالله بن مسعودگرفته اند.  در سال 127 در کوفه وفات یافت.

شاگردان عاصم : شعبه وحفص اند. 

شعبه : اسم اش شعبه بن عباس بن سالم الحناط الاسدی النهشلی الکوفی وکنیت وی ابو بکر می باشد در سال نودوپنج هجری تولد یافت  امام بزرگ وعالم عامل و یکی از بزرگترین امامان اهل سنت به شمار می آید واز عطاء بن سائب نیز آموخته است . در سال 193 وفات یافت .

حفص : بن سلیمان بن المغیرة بن ابی داود الاعرابی الکوفی که درسال 90 هجری پا به عرصه وجود گذاشته او عالم ترین شاگردان عاصم از حیث قرائت به شمار می رود همیشه بین بغداد ومکه مکرمه رفت وآمد داشته به مردم قرآنکریم می آموخت امام ذهبی در مورد وی می نویسد وی در قرائت ثقه ، ثابت ، وضابط بود. در سال 180 هجری وفات یافت. 10ج 1ص25.

6 ـ حمزه کوفی : حمزه بن حبیب بن عماره ا سماعیل الکوفی بعد از امام عاصم امام مردم کوفه در قرائت می باشد  وی به کتاب الله محکم وچنگ زننده ، مجود، به فرائض عارف ، حافظ حدیث ، عابد ، خاشع ومطیع الله بود درسال هشتاد هجری تولد یافته وبا برخی ا ز صحابه کرام ملاقات نموده قرائت را از ابی حمزه حمدان بن اعین وابی اسحاق عمرو بن عبدالله السبیعی ومحمد بن عبدالرحمان بن ابی یعلی وابی محمد طلحة وحسن بن علی بن ابی طالب آموخته است لذا سند قرائت حمزه به علی وعبدالله رضی الله تعالی عنهما واز آنها به رسول خدا (ص) می رسد. درسال 156 در عراق وفات یافت.  10 ج1 ص27.

شاگردان حمزه : معروفترین آنها خلف وخلاد می باشند.

خلف :اسمش خلف بن هشام بن ثعلب الاسد البغدادی وکنیت او ابو محمد بوده در سال 150 تولد یافته وبه عمر ده سالگی قرآن مجید راحفظ نموده است دارقطنی درمورد ش می نویسد : او عابد وفاضل وعالم وزاهد و ثقه بوده قرائت رابصور ت عرض از سلیم بن عیسی ،عبدالرحمان بن حماد،حمزه و ابی زید مسعودبن اوس الانصاری یاد گرفته است .

برا ی خود قرا ئت مستقل را انتخاب نمود بناء از جمله امامان ده  گانه محسوب می گردد.  وی در سال 229 در بغداد وفات یافت .

خلاد : اسم وی خلاد بن خالد الشیبانی الصیرفی  الکوفی وکنیت او ابو عیسی که در سال 119 یادر سال 130 تولد یافته .

قرائت را بصورت عرض از سلیم بن عیسی واز حمزه فرا گرفته از جمله شاگردان جلیل القدر حمزه به شمار می آید ازوی قرائت را احمد بن یزید الحلوانی وابراهیم بن علی القصار وعلی بن الحسن الطبری وغیره آموخته اند . در سال 220 هجری وفات یافته است .

6-    الکسائی کوفی :اسمش علی بن عبدالله بن عثمان ، نحوی وکنیت اش ابوالحسن ولقبش کسائی می باشد واورا بخاطری کسائی گویند که درکساء احرام بسته است ابوبکر بن انباری درموردش می گوید : در کسائی خوبی های زیادی جمع گردیده او عالم ترین مردمان در نحو وغریب حدیث ووحید مردم در قرائت بوده مردم زیاد نزدش می آمدند قرائت قرآن را از وی یاد می گرفتند .

قرائت را از حمزه بن حبیب ومحمد بن عبدالرحمان بن ابی لیلی  وعاصم بن ابی النجود  وابی بکر بن عیاش یکی از شاگردان امام عاصم واسماعیل بن جعفر و از شیبه بن نصاح شیخ امام نافع المدنی آموخته وقرائت همه ای آنها متصل السند به رسول خدا صلی الله علیه وسلم می باشد. او درسال 189 وفات یافت .

شاگردان کسائی : معروفترین شان {لیث }و{حفص الدوری } اند.

لیث : اسم اش لیث بن خالد مروزی بغدادی وکنیت ا ش ابوالحارث یکی از شاگردان جلیل القدرکسائی می باشد وی در قرائت ضابط ومحقق درسال 140 وفات یافت .

حفص : سوانح آن در ضمن سوانح ابی عمرو بن العلاء گذشت.

7-    ابوجعفر المدنی : اسمش یزید بن قعقاع مخزومی مدنی وکنیت او ابو جعفر تابعی ویکی از قراء عشره بوده که قرآن مجید را از مولی خود عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعه بصورت عرض یاد گرفته هم چنان از عبدالله بن عباس وابوهریره نیز قرائت آموخته است  وسه نفر مذکور از ابی بن کعب آموخته وعلاوه بر ابو هریره وابن عباس از زید بن ثابت نیز اخذ نموده است وهمه آنها از رسول خدا قرائت کرده اند . به قول صحیح در سال 130 هجری وفات یافته است . 10 ج1-ص31. 

شاگردان ابوجعفر : معروف ترین شاگردان اش عیسی بن وردان وسلیمان بن جماز می باشند .

عیسی بن وردان : اسمش عیسی بن وردان مدنی وکنیت او ابو الحارث از قدیمترین اصحاب نافع است قرائت را بصورت عرض از ابو جعفر وشیبه آموخته بعدا عرضا ازنافع اخذ نموده است واز او قرآن رابصورت عرض اسماعیل بن جعفر،قالون و محمد بن عمر درس گرفته .  او در سال تقریبا 160 هجری وفات یافته است .

ابن جماز : اسمش سلیمان بن محمد بن مسلم بن جماز  زهری ، مدنی  وکنیت او ابو ربیع می باشد قرائت را بقسم عرض از ابو جعفر وشیبه گرفته وبعدا از نافع عرضا آموخته است . قاری  وضابط بوده که بعداز سال 170 وفات یافت .   10 ص 32 .

8-    یعقوب بصری : اسمش یعقوب بن زید بن عبدالله بن ابی اسحاق حضرمی مصری وکنیت او ابو محمد یکی از امامان عشره ، ثقه ، عالم وصالح بوده که بعدازابو عمرو بن علاء ریاست قرائت را بعهده داشت . قرائت را بصورت عرض از ابی منذر اسلام بن سلیمان مزنی  وشهاب بن شرنفه وابی یحی مهد بن میمون وابی اشهب جعفر بن حیان عطار آموخته. وسند قرائت این علماء به ابی موسی اشعری به رسول الله متصل می گردد. در سال  225هجری وفات یافته است .

شاگردان یعقوب : {رویس }و{روح }می باشند .   رویس: اسمش محمد بن متوکل لؤلؤ بصری وکنیت او ابوعبدالله واز جمله بهترین شاگردان یعقوب بشمار می آید وی قاری  حاذق ، وامام ماهر در قرائت بوده. در سال 236 هجر ی وفات یافته .

روح  : اسمش روح بن عبدالمؤمن هذلی بصری نحوی وکنیت او ابو الحسن از شاگردان  یعقوب بوده که درسال 234 ویا235 وفات یافته است . 10ص33.

9-    خلف العاشر: اسمش خلف بن هشام بزار بغدادی که سوانح او قبلا گذشت از حمزه روایت نموده واز شاگردان وی می باشد وچون برای خود قرائت خاص را انتخاب نموده بناء قرائت وی بنام خودش معروف شده . معروفترین شاگردان وی اسحاق وادریس می باشند .

اسحاق : اسمش اسحاق بن ابراهیم بن عثمان بن عبدالله مروزی ، بغدادی وکنیت او ابو یعقوب یکی از راویان خلف در قرائت اختیاری او بوده واین قرائت اختیاری را بحضور خلف قرائت نموده وپس از خلف همان قرائت را بدیگران آموخته است . گرچه غیر قرائت اختیار ی خلف به قرائات دیگر معرفت نداشت با آن هم او ثقه وضابط بوده است نزد وی محمد بن اسحاق ومحمد بن عبدالله بن ابی عمر نقاش وحسن بن عثمان برصاطی وعلی بن موسی ثقفی وابی شنبوز درس وقرائت خوانده  اند .    در سال 286 وفات یافته . 10ص34.

ادریس : اسمش ادریس بن عبدالکریم حداد بغدادی وکنیت او ابو الحسن که بر خلف بزار قرائت وروایت منتخبه اش را خوانده همچنان بر علی محمد بن حبیب شمونی نیز تلاوت وقرائت کرده است . وی امام موثوق ومعتبر بوده دارقطنی در موردش می گوید :او علاوه از ثقه بودن یک درجه ما فوق ثقه می باشد . قرائت را از وی احمد بن مجاهد ،محمد بن احمد شنبوز،موسی بن عبدالله خاقانی،محمد بن اسحاق بخاری ، احمد بن بویان ،ابوبکر نقاش ،حسن بن سعید مطوعی  ومحمد بن عبدالله رازی روایت نموده اند. در سال 292 به عمر 93 سالگی وفات یافته است .

از بحث ما فوق معلوم می شود   که قرائت قراء عشره با تنوع آن همه صحیح ومتصل السند به رسول الله(ص) می باشد .

 قابل یاد آوری است که تعدد واختلاف قراءات توفیقی نبوده بلکه توقیفی از شارع شنیده شده وبه ما رسیده است .   10ص35

 

حکمت نزول قرآن به هفت حرف {قراءات متنوع }

 

نزول قرآن مجید به هفت حرف به منظور اسرار حکمت بزرگ الهی بوده ، می توان آنرا ذیلا خلاصه نمود :

1-    تابزرگ ترین دلیل باشد با اینکه قرآن باوصف همین وجوهات از تبدیل وتحریف محفوظ ومصئون است .

2-    تابرامت قرائت آن آسان باشد محقق ابن جزری می گوید : سبب ورود قرآن کریم به هفت حرف برای تخفیف بالای امت ورحمت وآسانی برامت می باشد .

3-    جمع امت به لسان واحد وآن لغت قریش است وتمام وجوهات هفتگانه در آن به مشاهده می رسد زیرا در موسم حج مردم از نواحی واطراف قبائل عرب در مکه مکرمه  جمع می شدند ویگانه زبانیکه بتواند به همه آنها قابل فهم باشد همانا زبان ولغت قریش می باشد لذا قرآن مجید به لغت قریش به هفت حرف نازل شده ولغت قریش در حقیقت لغت تمام قبائل عرب است چو ن قریش می توانستند بالهجه های مختلف خود با قبایل متعدد عرب در ایام حج تفاهم نمایند اسلام را به آنها خوبتر برسانند وبزرگترین وسیله وحدت یک امت همانا وحدت لسان عام آنها می باشد .

4-    جمع بین دوحکم مختلف توسط جمع نمودن بین دوقرائت مانند {فَاعْتَزِلُواالنّسَاءَ فِی المَحِیضِ وَلاَتَقرَبُوهُنَّ حَتّی یَطهُرنَ }  البقره 223.  

الف : به تخفیف {طاء} در کلمه فوق این مفهوم را میدهد که شوهر در حالت حیض بازوجه اش تاوقتیکه اصل طهر وپاکی یعنی تا انقطاع خون حیض حاصل نشود جماع نکند .

ب: قرائت به تشدید {طاء} در کلمه مذکور به این معنی است که شوهر موصوف تاوقتی به خانم اش نزدیکی نکند مگر اینکه ا ز حیض خوب پاک شده وغسل نماید.

5-    برای اینکه اختلاف قرائت بردو حکم شرعی در دو حالت مختلف  دلالت نماید مانند :{فَاغسِلُوا وُجُوهَکُم وَاَیدِیَکُم اِلَی المَرَافِقِ وَامسَحُوا بِرُؤسِکُم وَاَرجُلَکُم اِلَی الکَعبَینِ } المائده آیه 6  در لفظ {ارجلکم} به نصب وجر هردو قرائت آمده که نصب شستن آنرا افاده می کند وبه {وجوهکم } عطف می شود وجر مسح آنرا افاده می کند . وبه {رؤسکم }عطف می گردد . این موضوع را رسول الله (ص)تشریح نموده می فرماید :که برای کسیکه موزه پوشیده است مقیم باشد یک شبانه روزواگرمسافرباشدسه شبانه روزمسح جوازدارد وبرای کسیکه موزه نه پوشیده شستن آن لازم است بصورت خلص می توان گفت که تنوع قرائت به منزله تعدد آیات بوده ونوع از انواع بلاغت بوده که بصورت ایجاز شروع ودر کما ل اعجاز ختم می گردد . قرآن مجید به هر قرائت ثابته صحیحه که تلاوت شود همه معجز وکلام الله عز وجل می باشد .10ص9.

ارکان قرائت مقبول :

علماء برای صحت قرائت مقبول وصحیح ضوابط وارکان سه گانه ذیل را وضع نموده اند :

الف :تواتر

ب: موافقه یکی از مصاحف عثمانی ولو از لحاظ احتمال باشد .

ج:موافقه وجه از وجوهات لغت عربی .

تواتر : عبارت از نقل جماعتی از جماعتی دیگرا ست که اتفاق آنها به دروغ وکذب عادتا محال بوده واین اصل از اول سند تا منتهای آن مراعات شده باشد .   مراد ازموافقه یکی از مصاحف عثمانی این است که این قرائت بیکی از مصاحف حضرت عثمان که آنرا نسخ نموده وبه شهر های مختلف اسلامی ارسال داشته است موافق باشد   مثلا موافقه قرائت ابن کثیر در سوره التوبه {جَنَّاتٍ تَجرِی مِن تَحتِهَاالاَنهَارُ } التوبه آیه 100 بزیادت لفظ {من } نیز ثابت است واین قرائت به همان مصحف موافقت دارد که خلیفه سوم آنرا به مکه مکرمه ارسال داشته است  .  مراد از {ولو از لحاظ احتمال } این است که مثلا {مالک یوم الدین } در سوره فاتحه لفظ {مالک } در تمام مصاحف عثمانی به حذف {الف } تحریر شده ونوشته آن بصورت {الف } از لحاظ موافقت مصاحف احتمالی است زیرا این لفظ مانند {قادر  وصالح } در صیغه های اسم فاعل بخاطر اختصار {الف } آن حذف می گردد.

مراد از {موافقه وجهی از وجوهات لغت عربی } این است که قرائت مطلوب به یکی از وجوهات علم نحو  موافقت داشته باشد باکی ندارد اگر قاعده نحوی موصوف که قرائت مطلوب به آن موافقه دارد فصیح باشد یا فصیح تر اتفاقی باشد یا اختلافی در صورتیکه قرائت مذکور صحیح الاسناد ورسم الخط بیکی از مصاحف عثمانی موافقت داشته باشد قرائت صحیح شمرده می شود  لذا هروقتیکه قرائت صحیح ثابت گردید قیاس عربی آنرا رد کرده نمی تواند زیرا قرائت به اثر ثابت است نه به قیاس.   10ص12.

هر علم دارای ده اصل اولیه است که باید قبل از ورود در آن علم به آنها آگاهی حاصل شود :

1-    تعریف : تجوید لغتا آمدن به زیبای ونیکوی را گویند ودر اصطلاح : هر حرف را از مخرج خود بارعایت صفات ادا کردن تجوید نام دارد . مقصود از آن خواندن به روش صحیح است که حضرت رسول خدا(ص) ویارانش می خوانده اند به اینکه براحکام قرائت محافظت کنیم ، ادغام واظهار وقلب واخفاء ومد وغنه را بجای آوریم ، با روشن تلفظ کردن هرحرف از مخرج مخصوص خود ،آنها را بایکدیگر مخلوط نسازیم ، باصبر وتأ مل بدون عجله وسرعت بخوانیم و به اینکه دقت کنیم هرچه خوش صداتر باشیم از تکلف کشیدن بی جا دوری گزینیم وصدای خودرا هم چون لحن فاسقان نگردانیم . 5 ص 21 .

2- حکم تجوید : علم به تجوید به عنوان یک فرض کفای بر مردم شده است باید به این علم آگاهی داشته باشند اما عمل به تجوید اهمیت زیاد دارد وچون هرکس که قرآن می خوانداز مکلفین برآن فرض عین است  به دلیل قول خداوند {ورتل القرآن ترتیلا }سوره مزمل آیه 4 وهمچنان رسول خدا(ص) فرموده {لیس منا من لم یتغن بالقرآن } آن کس که به قرآن خوش صدای نکند از مانیست . 2 -ج 2 .

3- موضوع علم تجوید :  عبارت است از کلمات وعبارات قرآن اماعده هم می گویند علاوه برقرآن باید حدیث را نیز به عنوان موضوع علم تجوید افزود وبعضی هاحروف هجاء را گویند. 13ص30.

4- اهمیت تجوید : شریف ترین علم است زیرا به شریفترین کتاب مربوط است . قرآن را غلط خواندن یابدون رعایت قواعد تجوید ادا کردن حروف لحن نامیده می شود.  و لحن به دو قسم است اول آنکه بجای یک حرف حرف دیگر بخواند مثلا به جای الحمد الهمد بخواند د ر چنین اغلاط آدمهای خوب وبا سواد هم مبتلاهستند ویا کدام حرفی اضافه کند یا کم نماید مانند {للهی ، لم یلد } یازبر، زیر،پیش و سکون را  بجای یکدیگر  بخواند این چنین اشتباه هارا لحن جلی گویند وآن حرام است در بعضی موارد به سبب آن معنی متغیر گردیده نمازهم باطل می شود .

قسم دوم لحن آن است که برخلاف قواعدیکه به منظور تحسین وزیبای حروف مقرر گردیده اند بخواند مثلا {راء} هرگاه حرکت زبر ویاپیش داشته باشد پر خوانده می شود مانند( راء) الصراط وقتی باریک خوانده شود لحن خفی می گویند این قسم اشتباه از قسم اول سبک تر می باشد یعنی مکروه است اما اجتناب ازین قسم هم ضروری است . 8  ص7.

 -5واضع آن: قراء، پیشوایان ودانشمندان هستند که در قرائت قرآن از اطلاعات عمیقی برخوردار بوده اند.    13ص31.

6-    فایده آن:دست یابی به نیک بختی در دنیا وآخرت است .

7-    مأخذ وسند علم تجوید : کتاب وسنت است .

8-    نام وعنوان این علم {علم تجوید} است .

9-     مسائل علم تجوید : عبارت از قواعد وضوابط ویک سلسله قضایا ی کلی است که فرد از طریق آشنای به آنها به شناخت احکام جزئی وموارد خاصی ومواضعی که مشمول این قواعد کلی است موفق می شود .

10-                       هدف: غرض از علم تجوید حفظ وصیانت زبان از لحن واشتباه در قرائت کلام الله است. حروف طوری باید ادا شوند که از رسول خدا(ص) بما رسیده است. 13ص32.

 

آداب تلاوت:

قبل از شروع کردن قرآن مجید خواندن {اعوذ بالله من الشیطان الرجیم } واجب است به دلیل قول خداوند {فَاِذَا قَرَأ تَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللهِ مِنَ الشَیطَانِ الرَجِیمِ } بعضی از علماء سنت گفته اند اما بسم ا لله د ر ابتداء سوره واجب است بنا به قول مشهور وبعضی سنت مؤکد گفته اند ودر اثناء سوره وسری آیات مستحب است . در ابتداء سوره براءت ابن حجر گفته است که حرام است ورملی گفته است که در ابتداء آن مکروه می باشد و در وسط آن مستحب است . حکمت ترک بسم الله درابتداء سوره توبه بخاطری است که {بسم الله }امان است وسوره براءت امان ندارد بخاطریکه نزول آن به سیف شده است. بین انفال وتوبه سه وجه جوا ز دارد : وقف ،وصل ، سکته .

اوجه استفتاح: چهار اند 1- وقف برجمیع یعنی وقف نمودن بر هر یک از استعاذه وبسم الله 2- وصل استعاذه بر بسم الله ووقف برآن 3-  وقف بر استعاذه و وصل بسم الله به سوره  4- وصل استعاذه همرای بسم الله واول سوره .اوجه که بین دو سوره است همچنین چهار وجه می باشند. 1- وقف برآخر سوره وبر بسم الله 2- وصل بسم الله به اول سوره دوم ووقف برآخر سوره اول   3- وصل آخر سوره اول با بسمله واول سوره دوم .  

4 ـ وصل بسمله به آخر سوره اول و وقف بر آن و این وجه درست نمی باشد زیرا سامع توهم می کند که بسم الله از آخر سوره اول است.9ص5

 

مخارج حروف :

مخارج جمع مخرج است ومقصود از آن جای است که حرف تلفظ می شود . مخارج بنا به قول مشهور هفده اند ومواضع که حروف از آنها ادا می شوند پنج اند : جوف ، حلق ، لسان ، شفتان ، خیشوم .

مخرج اول : فضای داخلی دهن است ازینجا واو وقت که ساکن باشد ماقبل آن ضمه داشته باشد مانند {المَغضُوبِ } ویاء وقت که ساکن باشد ماقبل آن کسره داشته باشد مانند {نَستَعِینُ } والف وقت که سکون بی  جنبش داشته باشد وحرف ماقبلش حرکت زبر داشته باشد بمانند {صِرَاطَ } اداء می شوند. سکون بی جنبش بدین سبب گفته شد که الف متحرک به حرکات سه گانه زبر ، زیر ، پیش   وهمچنین الف که سکون باجنبش برآن باشد در واقع همزه است اگرچه عوام الناس آنرا نیز الف می گویند مانند الف {اَلحَمدُ } . واو ویاء وقت که حرف ماقبلشان زبر داشته باشد مانند  {مِن خَوفٍ } وَالصَیفِ } حروف لین نام دارند .

مخرج دوم : اقصی حلق یعنی آخرین حصه گلو که بطرف سینه واقع است از این جا همزه وهاء ادا می شوند .

مخرج سوم : وسط حلق یعنی قسمت میان گلو از اینجا {عین ، حاء} ادا می شوند. 8 ص10 .

مخرج چهارم : ادنی حلق یعنی آن قسمت گلو که بادهان نزدیک است از اینجا{ غین ،خا} ادا می شوند. واین شش حرف را حروف حلقی می گویند ، شاعری می گوید : حرف حلقی شش بود ای باوفا – همزه ها وعین وحا وغین وخا .

مخرج پنجم : بن زبان قسمتی که بالهات متصل است وبالمقابل لهات واقع است وقتیکه باکام بچسپد از آنجا( قاف) ادا می شود . {لهات } عبارت ازهمان گوشت برجسته است که دردهن حلق قرار داشته بنام زبانچه یاد می شود ووظیفه آن این است که غیر هواء ونفس هر چیزی دیگر مانند آب وغذا را مانع می شود .

مخرج ششم : نزدیک مخرج( قاف) بجانب دهن کمی پائین تر از اینجا (کاف) اداء می شود .

مخرج هفتم : وسط زبان وقتیکه به مقابل خود با کام بچسپد از اینجا شین ،جیم ویاء متحرک ولین اداء می شوند . از اینجا به بعد مخارجیکه بیان می شوند  در آنها دندانها ذکر می شوند . بهمین جهت پیش از  بیان مخارج معنی آنها را می نویسیم تا مشکلی پیش نیاید. باید دانست که از میان 32 دندان 4 دندان قسمت جلو را ثنایا می گویندآن دوکه بطرف بالاواقع شده اند ثنایای علیاوآن دوکه بطرف پائین واقع شده اند ثنایای سفلی نام دارند . وچهار دندان که باثنایا متصل هستند رباعیات وقواطع می گویند سپس چهار دندان نیش دار که به رباعیات ملصق می باشند آنها را انیاب وکواسیر می نامند وچهار دندان دیگر که در کنار انیاب هستند ضواحک نامدارند  ودر پهلوی ضواحک دوازده دندان دیگر وجود دارند. باین ترتیب که سه آنهادر فک بالا بطرف راست وسه دیگر آنها بطرف چپ وهمچنین سه عدد در فک پائین بطرف راست وسه دیگر بطرف چپ واقع می باشند که همه آنها را طواحن می گویند ودر بغل طواحن درآخر دندان ها درهر جانب یک یک دندان  دیگر موجود است که آنها را نواجذ می گویند مجموعه آنها چهار می باشند:  این چهار دندان وقت جوانی شخص موجود نمی باشند بلکه وقتیکه سن افراد به حدود سی سالگی و یا زیاد تر شد به وجود می آید و بعض مردم آنها را دندان های عقل هم می گویند ضواحک وطواحن ونواجذ را جمعا اضراس می گویند. بمنظور سهولت خوانندگان شخصی آنها را در اشعار ذیل منظم ساخته است .  8 ص11.

سی ودو زدندانهایاد دار – ثنایا چهار ورباعی چهار – چهار اند انیاب واضراس بیست – ضواحک ، طواحن ،نواجذ شمار .

مخرج هشتم : کناره زبان طولا به دندانهای اضراس علیا پیوست شود حر ف ضاد اداء می گردد از جانب چپ باشداین آسان تر است ویا از جانب راست باشد هم جائز است میشود که ازهر دوطرف یک بار اداء شود اما مشکل است .

مخرج نهم : مخرج لام است وآن کناره زبان به معه حصه ای از حافه هر گاه بالثه بن ثنایای علیا ورباعی وناب وضاحک بالای کمی بطرف کام مائل بوده بخورد چه از طرف راست وچه از طرف چپ ولی از طرف راست آسان است وازهردو طرف یکبار گی ادا کردن هم صحیح است .

مخرج دهم : مخرج(نون )می باشد وآن هم کناره زبان است وقتیکه به لثه ثنایا ورباعی وناب کمی مائل بطرف کام بخورد وضاحک را دراین مخرج دخالت نیست .

مخرج یازدهم : مخرج( طاء،دال ،تاء) می باشد وآن سر زبان وبیخ ثنایای علیا است .

مخرج دوازد هم : مخرج راء است وآن قریب مخرج (نون) است ولی در اداءآن پشت زبان نیز دخالت دارد .

مخرج سیزد هم : مخرج( ظاء وذال وثاء) می باشد وآن سرزبان وسرثنایا ی سفلی بهمرای کمی اتصال ثنایای علیا است .

مخرج چهاردهم: مخرج (صاد و زاء و سین) میباشد وآن سر زبان وکناره ثنایای سفلی بهمرای کمی اتصال ثنایای علیا است.

مخرج پانزد هم : هردولب میباشند واز این جاه حروف زیر اداء می شوند ( میم ,باء, فاء و واو) وقتیکه مده نباشد یعنی واو متحرک ولین باشد. فرق میان این چهار حرف این است که باء از قسمت تری لبها بیرون می آید وبهمین جهت آنرا بحری می نامند ومیم از قسمت خشکی لبها بیرون می آید وبهمین جهت آن را بری می نامند وواو از اتصال نا تمام هردولب بیرون می آید وفاءازا تصال سرثنایای علیابه وسط لب سفلی اداء میشود. این چهار حرف را شفویه می گویند .

مخرج هفدهم : خیشوم یعنی آخری بینی است از این جاه غنه بیرون می آید .

باید دانست که طریقه دریافتن مخرج هر حرف این است که حرف را مشدد نموده و یا ساکن کرده پیش از آن همزه متحرک آورده شود هر کجاه صدا پایان یابد همان جا مخرج آن حرف است  8ص13.

اسلوب تلاوت قرآن کریم :

علماء متقدمین ومتأ خرین به این اصل متفق اند که آموختن تجوید بصورت عملی وتطبیقی وتلاوت قرآن مطابق تجوید برهر مکلف فرض بوده وآموختن آن به شکل نظری فرض کفایه می باشد آنها طریقه تلاوت را به انواع ذیل تقسیم نموده اند که قرائت همه آنها جائز است :

1-    ترتیل : عبارت از تلاوت بااطمینان وجدا نمودن حرف حرف کلمات را ازهم دیگر وتنظیم آن در قرائت است وبدین ترتیب حق ومستحق حروف داده شده هر حرف از مخرج آن اداء می گردد.

2-    حدر : عبارت از سرعت در قرائت است به ترتیب که همه احکام تجوید مراعات شده ممدود قصر نگردد واخفاء با مقدارغنه واظهار بدون غنه اداء شوند  در جای وقف وصل ودرجای وصل وقف نگردد .

3-     تدویر : حد متوسط است بین حدروترتیل .

4-    تحقیق :این کلمه مصدر است از{حقق تحقیقا } این کلمه به کسی  اطلاق میشودکه حق یک چیز رابصورت درست اداء نماید وتحقیق در قرائت  آنست که تمام حقوق حروف وکلمات را طبق احکام قواعد تجوید اداء نموده واز هرنوع  زیادت ونقصان اجتناب شود.

فرق بین تحقیق وترتیل :

قرائت به ترتیل معمولا برای تدبر ، تفکر درمعانی واسنتباط احکا م قرآن مجید می باشد .

وقرائت به طرز تحقیق برای ریاضت وتمرین زبان ونرم ساختن الفاظ سخت در زبان بوده واکثر اً برای تعلیم شاگردان از همین نوع قرائت استفاده می شود.  10ص96 .

القاب حروف : برای اینکه درمورد حروف وطریق اداء آنها معلومات بهتری را حاصل نمائیم باید القاب آنهارا بدانیم .

اول : جوفیه : عبارت از الف ، یاء وواو مدی می باشند .

دوم : هوائیه : عبارت از همان حروف جوفی بوده ولی به اعتبار مد هوائی وبه اعتبار خروج  جوفی میباشند .

سوم : حلقیه : عبارت از همزه ، عین ، هاء ، حاء، غین و خاء می باشند زیرا از حلق اداء می شوند .

چهارم : لهویه : عبارت از قاف و کاف می باشند .

پنجم : شجریه : عبارت از جیم ، شین و یاء غیر مده میباشند. ضاد را بعضی می گویند که شجریه است .    

ششم : نطعیه : عبارت از طاء ، دال و تاء می باشند .

هفتم :لثویه : عبارت از ظاء ، ذال  وثاء میباشند .

هشتم : ذلقیه : عبارت از لام ، نون و را ء می باشند .

نهم :شفهیه : عبارت از فاء، باء، میم وواو غیر مدی می باشند .

دهم : اسلیه : عبارت از صاد ، زاء و سین  می باشند . 9ص8.

صفات حروف :

صفات جمع صفت است  وصفت لغتا آنچه به چیزی باشد از عوارض ودراصطلا ح عبارت از کیفیت است که وقت بیرون شدن حرف ازمخرجش عارض میشود . فائده آن تحسین لفظ بحروف مختلفه ومعرفت قوی وضعیف وفرق بین اصوات که دارای حرو ف متحده در مخرج اند وتمیز میان حروف میباشد . عدد صفات بنا به قول مشهور هفده اند وقت توسط همرای رخوه یاشدت  گردانیده شود . وآنها عبارت انداز: جهر ، همس ، شدت ، رخوت ، استعلاء ، استفال ، اطباق ، انفتاح ، اذلاق، اصمات ، صفیر ، قلقله ، لین ، انحراف ، تکریر ، تفشی و استطاله . این صفات بدو قسم اند: متضاد وغیر متضاد صفات که متضاد اند عبارت اند از جهر ضد آن همس ، شدت ضد آن رخاوت وتوسط ، استعلاء ضد آن استفال ، اطباق ضد آن انفتاح ، اذلاق ضد آن اصمات میباشد . باقی صفات دارای اضداد نمیباشند  9ص9 .

برای حروف کیفیاتی است که به وسیله آنها اصوات حروف ازهم دیگرمتمایز می  گرددند طوریکه توسط تشخیص مخرج حروف را از هم دیگر متمایز می نمائیم به همین ترتیب توسط صفت نیز آنرا ازهم فرق کرده می توانیم بناء معرفت مخرج به منزله ترازوئیست که حرف به آن وزن میگردد وشناخت صفات به منزله ناقدیست که به آن کیفیت حرف دانسته میشود ویابه عباره دیگر مخرج کمیت حرف را معرفی میدارد وصفت کیفیت حرف را نشان میدهد .

قبل از همه باید بدانیم هوائیکه ازدهن انسان خارج میشود اگر طبعا باشد نفس گویند واگر به اراده و توسط تصادم  دو جسم باشد صوت گویند واگر برای صوت کیفیات مخصوصه به اسباب معلوم پیش شود به حرف مسمی میشود واگر کیفیات دیگر بسبب آلات عارض گردند مسمی به صفات می شوند. 7ص9.

تعریف صفات بطور جداگانه :

1-    جهر : در لغت بمعنی اعلان آمده است و در اصطلاح عبارت از منع جریان تمامی نفس در وقت اداء حرف است. حروف که موصوف به این صفت اند نوزده حروف ذیل اند :

{ا ب ج د ذ رز ض ط ظ ع غ ق ل م ن و ء ی } بعضی جمع نمودند در کلمات ذیل : {ظل قوربض اذ غزا جند مطیع } .

2-     همس : درلغت بمعنی پنهان وآهستگی وآواز آهسته را گویند ودراصطلاح عبارت از جریان نفس است دروقت اداء حرف . حروف مهموسه در { فحثه شخص سکت } جمع گردیده اند .

3-    شدت : در لغت بمعنی قوت ودراصطلاح منع جریان صوت دروقت اداء حرف  بخاطر قوت اعتماد آن در مخرج می باشد. حروفیکه این صفت را دارا اند عبارت اند از {اجد قط بکت}.

4-    رخاوت : درلغت بمعنی نرمش ودراصطلاح عبارت از جریان صوت است در وقت اداء حرف تااینکه در وقت نطق به نرمی اداء شود واین صفت مانند شدت در بعضی حروف قوی ودر بعضی متوسط وضعیف می باشد . حروفیکه به این صفت موصوف اند عبارت از (الف  ، حاء، خاء ، ذال، زای ، سین ،ثاء, شین ، صاد ، ضاد ، ظاء ، غین ، فاء ، هاء، واو  و یاء) اند  که در کلمات ذیل جمع گردیده اند { خذ غث حظ فض شوص زی ساه} و حروفی نیز وجود دارند که دروقت ادای آنها نه مطلقا صوت حبس گردیده ونه مطلقا جریان می یابد بلکه بین البین بوده صفت وسط را دارند . حروفیکه باین صفت موصوف هستند عبارت اند از {لن عمر } توسط را صفت علیحده ای نمی شمارند زیرا که در آن مقداری شدت ومقداری رخوت موجود است پس این از آن دو جدانیست ودراین مقام شبه ای وجود دارد وآن این است که حرف تاء وحر ف کاف را در حروف مهموسه نیز شمرده اند جواب این شبه این است که در این دوحرف صفت همس ضعیف است وشدت قوی لذا بسبب قوی بودن شدت آوازبند می شوداما بنا بروجود مقداری از همس بعداز بند شدن کمی نفس هم جاری میشود  ولی درباره جاری بودن این نفس باید احتیاط شود تا آواز جاری نگردد زیرا اگر آواز جاری شود کاف وتاء از صفت شدیده خارج شده رخوه می گردند ونیز در آنها صدای هاء پیدا شده غلط میشوند . 8ص16.

5-    استعلاء : درلغت از علو گرفته شده بمعنی ارتفاع میباشد و در اصطلاح عبارت از ارتفاع وبلند شدن زبان است به سوی کام بالا دروقت اداء حرف این صفت از جمله صفات قوی به شمار می رود حروفیکه باین صفت موصوف اند در جمله ذیل {خص ضغط قظ } جمع شده اند .

6-    استفال : درلغت بمعنی انخفاض وپائین است و دراصطلاح عبارت از پائین شدن زبان از کام بالا است در وقت اداء حرف. حروفیکه باین صفت موصوف اند بیست ودو حرف بوده به ترتیب آتی ( الف ، باء، تاء، ثاء، جیم ، حاء، دال، زاء، راء، ذال، سین ، شین ، عین ، فاء، کاف ، لام، میم ، نون ، واو ، هاء، همزه   و یاء ) که درکلمات ذیل جمع گردیده اند { ثبت عز من یجود حرفه إذسل شکا } .

7-    اطباق ویا انطباق در لغت پیوست کردن را گویند ودراصطلاح عبارت از  منطبق شدن قسمتی از  زبان برکام دروقت ادا ء کردن حرف . حروفیکه باین صفت موصوف هستندعبارت از( صاد، ضاد، طاء و ظاء)اند .

8-    انفتاح : درلغت بمعنی افتراق  وجدای بوده ودراصطلاح عبارت از گشاده شدن زبان از کام بالا در وقت اداء حرف است. حروفیکه به این صفت موصوف اند بیست وپنج حرف می باشند بغیر از حروف اطباق باقی حروف منفتحه میباشند که درکلمات ذیل جمع شده اند { من اخذ وجد سعة فز کا حق له شرب غیث }

9-    اذلاق : درلغت از ذلق گرفته شده که بمعنی طرف ونوک هر چیز آمده است ودر اصطلاح عبارت از اداء حروف است ازنوک زبان وطرف لبها  . این حروف عبارت اند از (فاء، راء، میم ، نون ، لام و باء ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍)  که مجموعه آنها {فرمن لب } میباشد .

10-                       اصمات : درلغت بمعنی منع می باشد و در اصطلاح عبارت از منع اجتماع حروفیکه موصوف به این صفت اند  در کلمات عربی الاصل که بناء آنها چهار حرفی ویا پنج حرفی باشند  یعنی تمام کلمات  رباعی ویا خماسی  که اصلا عربی باشند واگر احیانا چنین کلمه چهار حرفی ویا پنج حرفی یافته شود که تمام حروف آن موصوف به صفت اصمات باشند در آن صورت آن کلمه عربی الاصل نبوده بلکه لفظا اعجمی ودرلغت عرب داخل گردیده است مانند { عسجد }که نوع از طلاء است چون این کلمه چهار حرفی وتمام حروف آن به صفت اصمات موصوف اند لذا گویند که این کلمه اعجمی است .10ص76.

11-                       صفیر: درلغت به معنی صوتی است مشابه به آوازپرنده ودراصطلاح آواز اضافی است که دروقت اداء حروف از لبها می برآید. وقت اداء صاد
آوازی مشابه به آوازی مرغ آبی ودروقت اداء سین آوازی مشابه به آوازی ملخ ودروقت اداء زاء آواز ی مشابه به صوت زنبور عسل شنیده میشود .

12-                       قلقله : درلغت بمعنی اضطراب ولرزش وتحریک آمده ودراصطلاح لرزش صوت است درمخرج حین ادای حرف قلقله مانند {خلقنا ، قطمیر، ربوه ، اجتباه ویدخلون } حروفیکه قلقله میشوند عبارت اند از {قطب جد }‌‌‌  ( جیم ، دال ، قاف ، طاء و باء ) قلقله بدوقسم است: صغری وکبری اگرسکون اصلی باشد قلقله صغری است مانند امثله مذکور واگر عارضی باشد قلقله کبری میباشد  مانند (خلاق ، صراط ، عذاب ، بهیج و شدید ) واین درصورت میباشد که وقف شود نه حالت وصل . سکون قاف اگر دروسط کلمه باشد قلقله واجب صغری واگر در آخر کلمه باشد قلقله واجب کبری یاد میشود . 14ص26.

13-                       لین : درلغت بمعنی سهولت وآسانی بوده وضد خشونت وتندی است ودر اصطلاح عبارت از خروج صوت حرف است از مخرج آن به آسانی وسهولت بدون تکلف نمود ن زبان. و حروف آن واو ویاء است وقت ساکن باشند و حرف ماقبل شان فتحه داشته باشد.

14-                       انحراف : درلغت بمعنی میل وعدول آمده ودراصطلاح میلان حرف است بعداز خروج آن به نوک زبان حروف آن لام ورا ء میباشند زیرا وقتی {لام } راساکن ساخته وحرف دیگر را به سر آن علاوه نمائیم خواهیم دید که از مخرج اصلی خود که ادنی زبان است عدول کرده وبه طرف زبان که مخرج نون است خودرا میرساند وبه همین ترتیب {را ء} نیز ازمخرج اصلی خود عدول نموده به پشت زبان خود را می رساند مانند {اَلمُلکُ ، قِرطَاس } وغیره .

15-                       تکریر: درلغت بمعنی گردانیدن چیزی را باربار ودراصطلاح لرزش سرزبان است دروقت تلفظ حرف واین صفت لازمه {راء} بوده لیکن باید از افراط در آن اجتناب گردد تا نشود که دروقت اداء آن عوض یک {راء } چندین راء تلفظ گردد .

16-                       تفشی : درلغت بمعنی انتشار وتوسع آمده ودراصطلا ح انتشار زبان دردهن است حین اداء حر ف شین .  واین صفت خاصه شین است وبرخی از علماء حروف {شین ، فاء و صاد } را نیز دراین صفت دخیل ساخته اند ولی قول اولی صحیح وراحج می باشد .

17-                       استطاله : درلغت بمعنی امتداد دادن ودر اصطلاح امتداد صوت است در حین ادای حرف ضاد از اول حافه زبان تا آخر آن . این بود صفات هفده گانه وحروف موصوف با آنها . 10ص87.

تقسیم صفات از لحاظ قوت وضعف :

صفات قوی ده صفت اند که ذیلا توضیح می شوند :

1-    جهر 2- استعلاء 3- اطباق 4- شدت 5- استطاله 6- قلقله 7- صفیر 8- تفشی 9- انحراف 10ـ تکریر. وصفات ضعیف چهار صفت ذیل اند :

1-    همس 2- رخوه 3- استفال 4- انفتاح .

هرگاه اکثر صفات یک حرف قوی باشد آن حرف قوی است واگر اکثر صفات آن ضعیف باشد آن حرف ضعیف است واگر هردونوع صفت دریک حرف مساوی بود آن در قوت وضعف خود متوسط است {طاء } قوی ترین حروف است به اعتبار صفات {هاء } ضعیف ترین حروف است زیرا دارای صفات است مانند : همس ، رخوه ، استفال ، انفتاح . که همه ضعیف اند . وحرف همزه درقوت وضعف خود متوسط است زیرا صفات قوی وضعیف در آن جمع گردیده است مانند (جهر ، شدت ، انفتاح واستفال) . 10ص89.

تعریف تفخیم وترقیق :

 

1- تفخیم : درلغت تسمین وپر کردن راگویند ودراصطلاح چاقی وپری است که در صوت حر ف داخل شده وانعکاس آن دهن را پر سازد . تفخیم و تغلیظ   به یک معنی می باشند ولی تفخیم در {را ء} وتغلیظ در {لام } استعمال می گردد .

2-    ترقیق : در لغت بمعنی باریک نمودن آمده است ودراصطلاح عبارت از باریکی است که در صوت حرف واقع شده ودهن از انعکاس آن پر نمی گردد . البته حروف مستعلیه همه مفخم وحروف مستفله همه مرقق {باریک } اداء می شوند . {لام وراء} دو حروف مستفله مستثنی بوده گاهی مفخم وگاهی مرقق می باشند .    راء  درصورت های  ذیل  مفخم خوانده میشود :

1-    {راء } فتحه داشته باشد مانند{رَب العَالَمِینَ } وغیره .

2-    وقتیکه {راء } ضمه داشته باشد مانند {کَفَرُوا } وغیره .

3-    وقتیکه {راء} ساکن باشد وبعد از آن حرف مستعلیه غیر مکسور در نفس کلمه آمده باشد مانند { قرطاس و مرصاد } وغیره   ولی اگر {راء ساکن } در یک کلمه وحرف استعلاء در کلمه دیگر باشد در آنصورت مفخم اداء نمی شود مانند (وَلا تُصَعِّر خَدَّکَ ) لقمان آیه 18 (فَاصبِر صَبراً جَمِیلاً ) العارج   آیه 5 .

4-    درصورتیکه {راء } ساکن باشد وقبل از آن همزه وصلی آمده باشد وکسره همزه وصلی طبیعتا اصلی نمی باشد مانند { اَمِ ارتَابُوا ، اِرجِعُوا } وغیره درمثال اول کسره {میم }اصلی نیست .

5-    درصورتیکه {راء }ساکن  وقبل از آن حرف مضموم آمده باشد مانند {القرآن ، الفرقان }وغیره .

6-    درصورتیکه {راء } ساکن وقبل از آن حرف مفتوح باشد مانند : {مریم ،الحرب }وغیره .

7-    درصورتیکه {راء }ساکن وقبل از آن غیر از {یاء } ساکن حرف ساکن دیگر آمده باشد در آنصورت به ماقبل ماقبل آن دیده میشود هرگاه  فتحه ویا ضمه داشت مفخم اداء می گردد  واین حالت وقتی ممکن است که راء توسط وقف ساکن شده در آخر کلمه آمده باشد مانند ( وَالفَجرِ ، عَشر ، یَسر ، خُسر) وغیره .

ترقیق : هرگاه {راء } کسره داشته باشد مانند : {رِزقاً ، اَرِنا  } وغیره 2- هرگاه {راء} ساکن وماقبل آن کسره اصلی باشد مانند {فرعون}وغیره . 3- هرگاه {راء }در حالت وقف ساکن شود وقبل از آن حرف ( یا ) ساکن آمده باشد در آنصورت {را ء} مرقق تلفظ می گردد مانند {خَیر ، سَیر } قبلا گذشت که هرگاه بعد ا ز {راء } حرف استعلاء مضموم یا مفتوح بیاید در تفخیم (راء ) بین قرآء وعلماء اتفاق نظر موجود است اما اگر حرف استعلاء مکسور باشد برخی آنرا مفخم وعده آنرا مرقق اداء می نمایند مانند {فرق} .

{لام }در اسم الله جل جلاله دو حالت دارد :

1ـ تفخیم : در صورتیکه قبل از آن فتحه یاضمه باشد مانند: {اِنِّی عَبدُاللهِ }مریم آیه20 ( قُل هُواللهُ)

2 ـ ترقیق : درصورتیکه قبل از آن کسره باشد مانند : {  لِلَّهِ ، بِسمِ اللهِ ،اَفِی اللهِ شَکٌّ} ابراهیم آیه 10 درمثالهای فوق قبل از لام کسره آمده است . 10ص124.

مراتب تفخیم : قوی ترین آنها مفتوح بالف مانند {الخاشعین } بعد مفتوح بغیر الف مانند {خشی} باز مضموم مانند {خلد ، قرآن} باز ساکن بعداز فتحه یا ضمه مانند {اخرج ، لیطفئو ا } باز ساکن بعد از کسره اصلی یا کسره عارضی مانند {افرغ ، بضع }  باز مکسور است مانند {خیفة} وغیره . اما الف مدیه وقت بعداز حرف مفخم واقع شود مفخم میشود تبعا مانند {قال ، الصابرین ، الخاشعین }  وقت بعد از حروف مرقق واقع شود مرقق میشود مانند {لااقسم ، یاایها}  9 ص 20 .

 

 احکام نون ساکن وتنوین :

برای نون ساکن وتنوین چهار حالت است {اظهار ، اخفاء ، ادغام ، اقلاب} تنوین :عبارت از نون ساکن است که در آخر اسم ملحق گردیده لفظا ظاهر شده  به شرط آنکه اسم مذکور منصرف و غیر مضاف خالی از {ال} تعریف باشد  وغیر از کلمه {کأین } درسوره آل عمران . دیگر درهمه مواضع در لفظ مانند نون ساکن اداء شده ولی درخط مثل آن تحریر نمیشود . ودراصطلاح دری امروز به دوزبر ودوزیر ودو پیش تعبیر می گردد. وقت دانستیم که نون ساکن وتنوین در تلفظ یکسان اند فقط فرق میان نون ساکن وتنوین این است که نون ساکن ثابت می باشد خطا ولفظا ووصلا ووقفا اما تنوین لفظا ووصلا میباشد نه خطا ووقفا. احکام آنها نیز یک قسم می باشند به ترتیب ذیل :

1-    اظهار : درلغت بمعنی بیان ودراصطلاح اداء کردن حرف ازمخرج آن بدون غنه می باشد یعنی اگر نون ساکن وتنوین قبل از حروف حلق بیاید حکم آن اظهار است حروف حلقی شش بوده به ترتیب ذیل : {همزه ، هاء، عین ، حاء ، غین وخاء } 10ص161.

مثالهای اظهار { مَن آمَنَ ، رَسُولٌ اَمِینٌ ، اِن هُوَ ، جُرُفٍ هَارٍ ، مِن عِلمٍ ، سَمِیعٌ عَلِیمٌ ، مِن حَسَنَةٍ، عَلِیمٌ حَکِیم ٌ مِن غِلٍ، عَزِیزٌ غَفُورٌ } .

2-ادغام : درلغت ادخال را گویند ودراصطلاح پیوست کردن حرف ساکن در حرف متحرک تا اینکه یک حرف مشدد از آن ساخته شود . حروفیکه ادغام میشوند عبارت اند از {یرملون } که درلام ورا ء ادغام بدون غنه است وقتیکه نون ساکن ویا تنوین قبل از آنها واقع شوند . علت عدم غنه آن کامل بودن ادغام است معنی ادغام کامل این است که حرف اول بصورت کامل باتمام صفات خود در حرف دیگر داخل شود وهیچ اثری از حرف اول نماند . مانند : {مِن رَبِّهِم ، مُحَمَّدٌ رَّسُول ، وَمَن لَم یَحکُم ، هُدًی لِلّمُتَّقِینَ }  باید دانست که در قرآن  کریم در یک کلمه که حروف آن متصل باشد بعداز نون ساکن حر ف لام ویا راء نیامده است .

ادغام ناقص : هرگاه حرف اول با برخی از صفات خود در حرف دوم مدغم گردد آنرا ادغام ناقص گویند  مانند: ادغام نون ساکن در {یاء وواو} و یا ادغام {طاء} در {تاء} مانند {بسطت }.  10ص165.

ادغام باغنه درحروف کلمه {یؤمن }درصورتیکه دریک کلمه واقع نباشد مانند{الدنیا، صنوان ، قنوان ، بنیان } دراین چهار کلمه بخاطر یکه نون ساکن بر یاء وواو دریک کلمه داخل شده لذا اظهار میشود واین قسم اظهار را مطلق گویند . وقتیکه نون ساکن ویا تنوین بریکی ازحروف چهار گانه داخل شوند در آن صورت ادغام باغنه میشود . مثال نون ساکن {من یعمل ، لن نصبر، ومن معه ، من وحد } مثال تنوین {ذِی مَسغَبَةٍ یَّتِیماً ، حِطَّة نَّغفِر، بِکَلِمَة ٍ مِّنهُ ، کَثِیراً وَّسَبِّح } 10ص26.

3-    اقلاب : در لغت به معنی گردانیدن وتبدیل نمودن است ودراصطلاح تبدیل نمودن نون ساکن ویا تنوین به میم درلفظ نه درخط همرای مراعات غنه  اقلاب دارای یک حرف است وآن {باء} است مثال نون ساکن همرای {باء} {مِن بَعدِ ، اَنبَأهُم ، یَنبُتُ } مثال تنوین {جَزاءً بِمَاکَسَبا }.

4-     اخفاء : درلغت ستر ومخفی نمودن را گویند و در اصطلاح عبارت از تلفظ نمودن حرف همرای غنه بین اظهار وادغام وعاری از تشدید میباشد حروف اخفاء پانزده اند {سین ، تاء، جیم، زاء، صاد، ذال، دال، کاف، فاء، ثاء، قاف ، ضاد ، طاء، ظاء، شین }مثال نون ساکن {من سعته ، من تاب، من جاء ، فان زللتم ، من صلح ، من دابة ، من کان ، فان فعلت ، من ثمرة ، من قبل ، من ضر ، من طیبات ، من ظلم ، فمن شاء ، من ذکر } ومثال آن دریک کلمه {انسٌ، انتم ، ننجی ،انزل ، ینصرون ، اندادا، منکم ، ینفقون ، منثوراً ، ینقضون ، منضود ، ینطقون ، ینظرون ، انشأکم ، منذرٌ} مثال تنوین {قوماًجبارین ، فوجٌ سئلهم ، قومٌ تفتنون ، یومئذٍ زرقا، قوماًصالحین ، قنوان ٌ دانیه ، یوماً کان ، واحدة  فاذاهم،  شهیدٌ ثم ، صالحاً قال ، قسمة  ضیزی ، حلالاً طیبا، ظلاً ظلیلا، امة ٍ شهیداً، یتیماً ذا مقربةٌ }9ص27.

احکام میم ساکن  :

میم اگر ساکن باشد حرف مابعداش رانگاه باید کرد که چیست اگر بعد ازاومیم باشد ادغام خوانده میشود یعنی هردومیم یک شده بمانند یک میم مشدد  درآن غنه میشود  مانند {الیکم مرسلون } واین را ادغام صغیر مثلین میگویند واگر بعد ازمیم ساکن حرف باء باشد درآن بهمرای غنه اخفاء هم میشود ومطلب این اخفاء آن است که وقت اداکردن نیم قسمت خشکی هر دو لب را باکمال نرمی باهم وصل کرده صفت غنه را بقدر یک الف امتداد داده از خیشوم اداکرده شود سپس پیش از جدا شدن قسمت تری هردولب را باسختی وصل کرده {باء } ادا کرده شود مانند {مَن یَعتَصِم بِالله } واین را اخفاء شفوی مینامند واگر بعدازمیم  ساکن غیر ازمیم وباء حرفی دیگر باشد میم اظهار می شود یعنی ازمخرج خود بدون غنه ظاهر میشود مانند {انعمت } واین را اظهار شفوی مینامند . 8ص27.  وقت میم ساکن قبل از فاء و واو بیاید اشد اظهار میشود مانند {وَهُم فِیهَا ، عَلَیهِم وَلاالضَالِّین } تا اینکه سامع توهم ننماید که بین این حروف کدام مناسبتی است زیرا این حروف قرب مخرج دارند لذا باید اشد اظهار شود تا توهم سامع رفع شود.

احکام میم ونون مشدد : وقت میم ونون مشدد باشند غنه میشوند مانند {مِنَ الجِنَّة وَالنَّاس ، ثُمَّ وَلَمَّا }  غنه : عبارت از صوت است که از خیشوم خارج میشود درمقدار آن اختلاف است بین علماء بعضی گفتند مقدار یک ونیم حرکت وبعضی گفتند که مقدار سه حرکت باشد  درمیم ونون مشدد قول مشهور دو حرکت است  .

متماثلان ومتجانسان :  هرگاه دوحرف درمخرج وصفت وکتابت مشترک باشند و یکی بعداز دیگری آید که اول ساکن ودوم آن متحرک باشد ویا دوحرفیکه درمخرج متحد بود ه ودرصفت مختلف ویا در صفت متحد ودر مخرج مختلف باشند به همین شکل پیهم بیایند  اولی را مثلین ودومی را جنسین گویند . مثلان برسه قسم است:

الف :صغیر : هرگاه حرف اول مثلان ساکن ودوم آن متحرک باشد آنرا مثلان  صغیر گویند مانند {اِضرِب بِعَصَاک ، وَقَد دَّخَلُوا، آمَنَهُم مِن خَوف } وحکم آن از نظر جمیع قراء ادغام است  البته درصورتیکه حرف اول آن مد نباشد مانند { قَالُوا وَهُم ، فِی یَومٍ  کَانَ } ویا {هاء} سکته نباشد. هاء سکته عبارت از هاء است که به خاطر حفظ حرکت حر ف ماقبل در آخر کلمه می آید وحکم آن  اثبات آنست درحالت وقف ووصل . درهفت کلمه ونه موضع در قرآن مجید آمده است  1- { لم یتسنه } 2- (فَبِهُدَاهُمُ اقتَدِه )الانعام  90- 3  - (کتابیه )الحاقه19ـ 4-( کتابیه) الحاقه25   -5- ( حسابیه) الحاقه 20 ـ 6- ( حسابیه) الحاقه 26 ـ  7- (سلطانیه ) الحاقه 29 ـ  8 - {مالیه }الحاقه28 ـ 9- { ماهیه }القارعه.      اگرحرف اول مثلان صغیر حرف مد باشد اظهار آن واجب است واگر حرف اول آن {هاء}سکته باشد  اظهار وادغام آن جواز دارد در مثالهای نه گانه فوق {هاء }  سکته موجود است که برخی آن مثلان بوده مانند {مالیه هلک } ودربرخی دیگر مثلان وجود ندارد .

ب: کبیر : مثلان کبیر عبار ت از آنست که هردو حرف آن متحرک باشد مانند { الرحیم ، مالک فیه هدی } درمثال اول بین دو میم ودر مثال دوم بین دوهاء مثلان کبیر است  وحکم آن اظهار حرف اول است ا گرچه درنزد {سوسی} ادغام میشود ودرصورت ادغام مد مثقل  کلمی نیز بوجود می آید .

ج: مطلق : مثلان مطلق عبارت از آنست که حرف اول آن متحرک ودوم ساکن باشد مانند (ماننسخ ) البقره آیه 106 (شققنا )عبس آیه 26 درمثال اول بین دونون ودرمثال دوم بین دوقاف مثلان مطلق می باشد وحکم آن به نزد جمیع قراء وجوب اظهار  حرف اول است  10ص133.

متقاربان : عبارت از دو حرفی است که درمخرج وصفت نزدیکی وتقارب داشته باشند ویاصرف درمخرج ویا درصفت باهم نزدیک بوده یکی بعد ازدیگری پیهم آمده باشد   وبه سه نو ع است :

الف : صغیر : متقاربان صغیر عبارت از آنست که حرف اول آن ساکن ودوم متحرک باشد مانند {اذجاؤکم } الاحزاب آیه10 درمثال فوق بین ذال وجیم از حیث صفت تقارب وجود دارد زیرا ذال وجیم هردو : مستفله ، منفتحه ، مجهوره ومصمته بوده  وفقط درصفت رخاوت وشدت باهم فرق دارند که اولی دارای صفت رخوه ودومی دارای صفت شدید می باشد  وحکم آن اظهار حرف اول درتمام مثالهای متقاربان بوده بجز لام در راء که ادغام آن واجب است مانند { قُل رَّب ِّ}المؤمنون آیه 93 لکن درکلمه {بَل رانَ }المطففین آیه 14 بالای لام سکته بوده وبه قرائت حفص از عاصم بدون ادغام قرائت میشود .

ب: کبیر : متقاربان کبیر عبارت از آنست که حرف اول ودوم آن متحرک باشند مانند {ذِی العَرشِ سَبِیلاً }الاسراء آیه 42   )لبعض شأنهم (النور آیه 62. در مثال اول بین شین وسین تقارب صفت وجود دارد به این معنی که هردو حرف (مهموسه ، رخوه، مستفله ، مصمته و منفتحه) میباشند. فقط دریک صفت غیر متضاد باهم فرق دارند که سین صفت صفیر وشین صفت تفشی دارد. و حکم این نوع متقاربان اظهار حرف اول می باشد اگر چه ازنظر {سوسی} که  عالم قرائت است ادغام آن نیز جواز دارد {لَیسَ عَلَیک } الاحزاب آیه 5 درمثال فوق بین لام ویاء تقارب مخرج است وحکم آن به نزد جمیع قراء وجوب اظهار حرف اول است . 10 ص137.

حروف هجاء عربی: از لحاظ {ال} تعریف به دو نوع تقسیم می  گردند :

الف : حروف شمسی : عبارت از حروفی اند که لام تعریف درآنها مدغم گردد مانند (الثواب ، الشمس ، السماء) وغیره  تعداد این حروف  چهارده اند دراوایل این کلمات جمع شده اند ) طب ثم  صل  رحما تفر ضف   ذانعم – دع سوء ظن زر شریفا للکرم ( یعنی (ط ، ث، ص، ر، ت،  ذ، ن، د، س،ض،ظ، ز، ش، ل)  واین حروف را بخاطر شمسی میگویند که چون الف ولام الشمس مدغم شده ویا بخاطریکه به طلوع آفتاب ستاره گان ناپدید می گردند. به همین ترتیب درموجودیت یکی از این حرو ف بعد از لام  تعریف  لام موصوف ناپدید شده درآن مدغم میگردد واین نوع ادغام را ادغام شمسی می نامند .

ب: حروف قمری : عبارت از حروفی اند که لام تعریف در آنها مدغم نگردیده اظهار می شود وتعداد آنها چهارده حرف بوده دراین جمله جمع گردیده اند { ابغ حجک وخف عقیمه } یعنی { ء، ب، غ، ح، ج، ک، و، خ، ف، ق، ع، ی، م، ه  } مانند {الارض ، الخبیر ، القیوم ، الکتاب ، الودود ، الهادی  } وغیره   درمثالهای فوق حروف  قمری بعد از لام  تعریف آمده ولام موصوف اظهار گردیده این حروف را به خاطر حروف قمری مینامند که چون لام القمرادغام نشده ویا بخا طریکه درشب مهتاب ستارگان ناپدید نمی شوند. به همین ترتیب در صورت آمدن این حروف بعد از لام تعریف لام موصو ف ناپدید ومدغم نمی گردد . 10ص140

 

ضاد وظاء :

 

حرف ضاد را باید از مخرج آن ادا نمائید وبه صفت استطاله ومخرج از ظاء تمیز نمائید زیرا اگر آنرا قصدا وعنادا به ظاء تبدیل نمودید نماز باطل می گردد .

درجلد اول امداد  الفتاوی علامه اشرف  علی تهانوی آمده که اخراج ضاد از مخرج آن بصوت که نزدیک صوت {ظا} باشد حق است اما اخراج آن از مخرج {دال } وقرائت بصوت {دال} باطل است .

سعدالله در فتاوای سعدیه گفته  است که آواز {ظا} در {ضاد } صحیح بوده اما بصوت  {دال} مشابهت ندارد . علامه عبدالحی لکنوی درباب زلة القاری گفته است  ازمجموعه فتاوادانسته میشود که {ضاد } مشابهت صوتی به {ظا} دارد زیرا تمام کتب فقه ،تفسیر ، صرف وتجوید مشابهت صوت {ضاد} را با{ظا} تأیید میکنند اما مشا بهت صوت آن به

{دال}ثابت نشده غلط است .

جامع : گفته است که صوت {ضاد } مشابه به صوت {ظا}حق بوده اما اداء{ضاد} بصوت {دال} طوریکه متعارف است بین مردم غلط محض است  . جواب شیخ القراء درمدینه منوره :

قولی نهائی این است که {ضاد } بسوی {ظا } اقرب است مثل که در رعایه وجهد المقل آمده اما مشابهت {ضاد } به {دال } یا {غین }  درهیچ کتاب یافت نشده. اگر شخصی خلف اما م که اعتقاد دارد که ضاد، دال و غین  یک صوت دارند نماز اداء کند نماز هردو باطل است .

جواب علماء مکه مکرمه : علماء مکه می گوید چیزیکه رأی تمام اهل اداء برآن قرار گرفته درکتب آنست که {ضاد } و{ظا} دراستعلاء واطباق وتفخیم وجهر ورخاوت متفق اند درمخرج واستطاله {ضاد } با {ظاء}  فرق دارد وقت {ضاد } از مخرج خود با رعایت تمامی صفات اش اداء شود آواز آن مشابهت پیدا میکند به آواز {ظا } اما مشابهت {ضاد } با {دال وغین } در تلفظ بعید از حق می باشد   والله اعلم بالصواب . 4 ص28.

احکام واسباب مدها: مد اول بدوقسم تقسیم می شود :1- اصلی 2- فرعی . اصلی در خانه خود به چندقسم است : بدل ،عوض ، صله صغری ، تمکین . فرعی همچنان بدوقسم است :1- به سبب همزه 2- به سبب سکون . مد به سبب همزه بدوقسم است 1- متصل واجب 2- منفصل جائز . مد فرعی به سبب سکون همچنان بدوقسم است : 1- سکون عارضی 2- سکون اصلی لازم . مد به سبب سکون عارضی بدوقسم است : 1- مدعارضی به سبب سکون 2- مدلین . ومد عارضی به سبب سکون بدوقسم است : 1- حرفی مثقل 2- حرفی مخفف . ومد سکون اصلی لازم بدوقسم است :1- کلمی مثقل 2- کلمی مخفف .

اقسام مد: باعتبار تسمیه سه قسم است وبا عتبار سبب چهار قسم است  با عتبار : تسمیه لازم ، واجب وجائز و باعتبار سبب : لازم – واجب – منفصل – عارض .   6 ص 71.

مد : درلغت زیادت را گویند ودراصطلاح علم تجوید عبارت از اصوات وآواز های حروف مد ولین است . ویابه عباره دیگر مد عبارت از زیادت صوت حرف مد است از حد طبیعی آن وضد آن قصر است .

قصر : درلغت بمعنی حبس نمودن ومنع کردن آمده ودراصطلاح عبارت ازترک ومنع زیادت صوت حرف مد و اثبات مد طبیعی به حالت اصلی اش می باشد . حروف مد سه اند {واو} ساکن ماقبل آن مضموم و{یاء } ساکن ماقبل آن مکسور و {الف} که ماقبل آن مفتوح باشد .

مدطبیعی : که آنرا مد اصلی نیز گویند عبارت از آنست که ذات حرف مد بدون آن اداء کرده شده نمیتواند ودرطبیعت آن مد موجود است مانند { قال ، یقول ، قیل} وغیره  درمثال اول {الف } ودرمثال دوم {واو} ودرمثال سوم {یاء} مد طبیعی بوده که باید به قدریک الف ویادوحرکت فشار داده شود وهمین فشار را مد طبیعی گویند واگر این مد مراعات نگردد قال به قل ویقول یقل وقیل به قل تبدیل میگردد  وبسیاری ازمردم در اداء کردن مد طبیعی بشکل اصلی اش اهمال می ورزند. و مد طبیعی بخاطر گویند که طبیعت سالم کم وزیاد نمیکند آنرا . 10ص170 .

انواع مد طبیعی : مد طبیعی به پنج نوع است به ترتیب ذیل : 1- بدل : عبارت از آنست که همزه از حرف مد مقدم واقع شود وحرف مد درحقیقت بدل همزه ساکن باشد مانند { آدم } { البقره آیه 37 {ایمانا } الاحزاب آیه 22  که اصل آن {أأدم و إإمانا } بوده بعدا همزه ساکن به الف ویا {یاء } که حرف مد است تبدیل می گردد .

2-    صله قصیر : عبارت از مدی است که از {هاء} ضمیر مذکر غائب مکسور یا مضموم به وجود آمده باشد واین وقتیست که {هاء } موصوف دربین دوحرکت قرار گیرد یعنی ماقبل وما بعد آن متحرک باشند مانند { قال له صاحبه } الکهف آیه 37 {انه بعباده لخبیر بصیر} فاطر آیه 31   درمثالهای فوق {هاء} ضمیر درکلمات {له صاحبه ، انه بعباده } مکسور یامضموم بوده وبین دو حرف متحرک واقع گردیده است لذا درحالت ضمه بقسم {واو } ودرحالت کسره بقسم {یاء} اداء میگردد. اندازه مد آن بقدر دو حرکت می باشد اما اگر هاء موصوف بین دوحرف که یکی ساکن ودیگری متحرک واقع گردد در آن صورت مد صله بوجود نمی آید مگر{فیه مهانا } الفرقان آیه 69  ازین حکم مستثنی است همچنان {هاء } موصوف با وصف که بین دو حرف متحرک قرار گرفته درکلمات زیر مد صله ندارد مانند { یرضه } الزمر آیه 7  {أرجه }الاعراف آیه 191  الشعراء آیه 36  {فالقه }النمل آیه 28 .

3-    طبیعی حرفی : عبارت از آن است که در اسم برخی از حروف مقطعات آمده وآن حروف دراین کلمات جمع گردیده {حی طهر }یعنی حاء، درابتداء سوره احقاف وغیره و{یاء } درابتداء سوره {یاسین } و{طاء } درابتداء سوره{ طه } و{هاء }درابتداء سوره مریم و{را ء} درابتداء سوره یوسف وغیره سوره ها آمده است که همه آنها مد طبیعی می باشند .

4-    مد عوض : هرگاه بالای  تنوین منصوب وقف کرده شود تنوین مذکور به الف عوض میگردد مانند { مذکوراً} الدهر آیه 1   وغیره ومد کردن آن بقدر یک الف که اندازه مد طبیعی است واجب است .

5-    تمکین : یکی از انواع مد طبیعی تمکین می باشد وآن عبارت از {یا ء} مدی است که قبل از یا متحرک قرار گیرد . وواو مدی که قبل از واو متحرک بیاید مانند {اَلَّذِی یُوَسوِسُ } الناس آیه 5   {فی یوسف } یوسف آیه 7  وغیره . مثال واو { آمنوا  وعملوالصالحات } التین آیه 6 وهمچنان هرگاه {یاء } مدی بعد از یا مشدد بیاید آنرا نیز مد تمکین می گویند مانند {حییتم }سورةالنساء  وغیره .

مدفرعی : عبارت از صوت زائدی است از صوت مد اصلی وطبیعی  ووقتی صورت می گیرد که بعد از حرف مد همزه ویاسکون ویاتشدید  بیاید وهرسه آنهااسباب مد فرعی می باشند .

الف : مد به سبب همزه : دراین نوع مد اصناف ذیل شامل اند   1- متصل : هرگاه بعد ازحرف مد همزه آمده باشد وحرف مد وهمزه متصل هم دریک کلمه مستقل باشند آنرا مد متصل گویند مانند  {والسماء } الذریات آیه 37  وغیره . درمثال مذکور همزه بعداز حرف مد دریک کلمه آمده است اندازه مد متصل مقدار دونیم الف یعنی مقدار پنج حرکت می  باشد  واین رأی امام عاصم است ولی رأی  ورش وحمزه طوریست که باید این مد به قدر سه الف {شش حرکت } فشار داده شود. این مقدار همه تخمینی می باشد واز استاد باید آموخته شود .

2- منفصل : عبارت از آنست که حرف مد دریک کلمه وهمزه در کلمه دیگر آمده باشد این نوع مد را مد منفصل جائز می  نامند منفصل بودن آن به خاطر است که حرف آمد وهمزه در دو کلمه جداگانه آمده وجائز بخاطر است که مد و قصر در آن جائز است واز دو حرکت چهار حرکت تا پنج حرکت فشار دادن آن  جواز دارد مانند { یاایهاالذین } النساء آیه 105 {قُوااَنفُسَکُم } التحریم آیه 6 {الذی انقض }الم نشرح آیه 3  درمثالهای فوق حرف مد دریک کلمه وهمزه درکلمه جداگانه آمده است .

حکم مد متصل :  مد نمودن آن به اجماع قراء واجب می باشد چنانچه مؤید این موضوع حدیثی از ابن مسعود روایت شده است که یک نفر نزدوی قرائت می نمود درجای چنین قرائت کرد {اِنَّمَاالصَّدَقَاتُ لِلفُقَرَآءِ وَالمَسَاکِین } ومد نکرده به عجله  خواند ابن مسعود فرمود رسول الله {ص} اینطور بما قرائت نه نموده قرائت کننده پرسید ای ابو عبدالرحمان پس چگونه برتو قرائت نموده ؟ فرمود : که رسو ل خدا مد کرده. این حدیث را طبرانی در معجم کبیر خود روایت کرده ورجال اسناد آن ثقات است . حکم مد  منفصل : مد وقصر آن جواز دارد واندازه آن از دو حرکت الی پنج حرکت می باشد .

ب: مد به سبب سکون : دراین نوع مد اقسام ذیل شامل اند : 1- مد مخفف کلمی : عبارت از آن است که بعداز حرف مد سکون اصلی دریک کلمه آید مانند { آلئن} درسوره  یونس  ودرقرآن  مجید این مد فقط درهمین کلمه دردو موضوع فوق الذکر آمده است . حکم مد  مخفف کلمی :حکم این مد لازم است یعنی مد نمودن بقدر پنج حرکت لازمی میباشد باید دانست که دربین لازم و واجب دراصطلاح قرائت کدام فرق نبوده هردو به حتمیت موضوع دلالت دارند .

2- مد مخفف حرفی : عبارت از آنست که حرف مد وسکون دراسم یکی ازحروف مقطعات آمده باشند مانند : ن ، ق  ، حم وغیره .  درمثالهای فوق مد وسکون دراسم یکی از حروف مقطعات آمده ونامهای حروف مذکوررا این طور نوشته کرده می توانیم {نون ،قاف،حاء،میم } که درتمام مثالهای مذکور حرف مد وسکون آمده وچون حرف مد وسکون دراسم حرف است بناء ً آنرا مخفف حرفی می گویند وحکم مد کردن آن تا پنج حرکت لازمی می باشد به همین سبب به نام مخفف حرفی لازمی یاد می گردد .

مد عارضی به سبب سکون : هرگاه سکون بعداز آن حرف مد آید ولی این سکون اصلی نبوده بلکه بوسیله عارضه وقف پیدا شده باشد آنرا مد عارض لسکون می گویند مانند { رب العالمین } الفاتحه  {تعبدون} الکافرون  {اِنَّ اللهَ شَدِیدُ العَذَابِ } البقره ایه 165 وغیره . درمثالهای فوق بعداز حرف مد حرف متحرک آمده وبعدا توسط وقف ساکن گردیده است لذا سکون آن عارضی می باشد ، روی همین اصل این نوع مد بنام {عارض لسکون } یاد میگردد .  حکم مد عارض لسکون : حکم این نوع مد جواز بوده یعنی در آن طول ، توسط و قصرجواز دارد وقصر آن به اندازه دو حرکت می باشد ولی افضل طول آنست.

ج: مد به سبب تشدید : دراین نوع مد اقسام ذیل شامل اند: 1- مد مثقل کلمی : عبارت از آنست که بعد از حر ف مد حرف مشدد آمده باشد مانند { ولاالضالین } الفاتحه  {تأمرونی }الزمر آیه 64  وغیره درکلمه های فوق باترتیب بعداز {الف ، واو} حرف مشدد آمده بناء آنرا به خاطر ثقلت تشدید مثقل کلمی گویند. وحرف مشدد بعد از یاء مدی در قرآن مجید نیست. حکم این مد نیز لازم می باشد وباید به مقدار مدهای لازمی دیگر طول داده شود لذا آنرا مد لازمی مثقل کلمی نیز گویند .

 مد مثقل حرفی : هرگاه بعداز حرف مد حرف مشدد دریکی از اسمآء حروف آید مد مثقل نام دارد . حروف مقطعات را به  خاطری حروف مقطعات گویند که بر خلا ف تلفظ سایر حروف بصورت قطع قطع وجدا نام آنها گرفته شده  تلاوت واداء می گردند مثلا: الف ،لام ، میم ، را ، حا ، میم .  که بصورت {الم ، حم } نوشته شده اند  اگر همین حروف درغیر ابتداء سوره آیند نام آنها تلفظ نگیردیده بلکه صوت آنها اداء می شود . مثال : مد مثقل حرفی { الم } وغیره هرگا نام حروف رانوشته کنیم خواهیم دید که در برخی از آنها بعداز حرف مد حروف مشدد می آید مثلا {الف ، لام ، میم } که دراین حروف {لام } مد مثقل حرفی بوده وچون بعداز {میم } اول {میم } دوم آمده اول در دوم مدغم گردیده واز آن یک میم مشدد ساخته شده وآنرا مثقل حرفی نامند  . حکم این نوع مد نیز لازم می باشد .

مدلازم لین : مدلازم لین نیز ازجمله مدفرعی بوده وآن وقتی ظاهر میگردد  که هرگاه بعداز حرف لین سکون لازمی دراسم حرفی از حروف مقطعات واقع شود آنرا مدلین لازم میگویند وآن فقط درحرف عین است مانند {کهیعص}مریم آیه 1 .  درمثال  فوق دراسم {عین } بعداز یاء که صفت  لین دارد سکون لازمی آمده لذ ا آنرا مدلین گویند.

حکم مدلازمی لین : طول این  نوع مد لازمی بوده ولی توسط درآن نیز جواز دارد  طول آن بقدر پنج حرکت وتوسط آن دونیم حرکت می باشد ولی افضل طول دادن آن است .

مد لین عارض لسکون : هرگاه بعداز حرف لین حرف متحرک آید وبه سبب عارضه وقف ساکن شده باشد آنرا مدلین عارض لسکون گویند مانند{البیت ، خوف } در سوره قریش وغیره درمثالهای فوق یاء وواو باترتیب حروف لین بوده و{تاء ، فاء} که بعداز آنها آمده اصلا متحرک ولی به سبب عارضه وقف ساکن شده اند لذا این مد را مدلین عار ض لسکون نامند حکم مدلین عارض لسکون جائز بوده ودرآن طول وتوسط وقصر هرسه جواز دارد ولی قصر آن  افضل است .10ص178.

 

وقف واقسام آن:

 

 پس از آن که مخارج حروف و صفات حروف و غیره موضوعات شرح شده را دانستیم معرفت وقف ها نیز لازمی می باشد زیرا وقف وابتداء از  مهم ترین موضوعات علم تجوید بوده وبه وسیله وقف ووصل معانی کلمات وجملات قرآنی درست تفهیم می گردد از حضرت علی در مورد ترتیل پرسیده شد فرمود: ترتیل عبارت از معرفت وقوف وتجوید حروف می باشد . وهمچنان از حضرت ابن عمر روایت است  که فرمود : ما در قطعه از زمانه خود زندگی کردیم وهریک ما را پیش از قرآن ایمان نصیب می گردید وسوره بالای نبی کریم صلی الله علیه وسلم نازل می شد پس آموختیم حلال وحرام  را وامر وزجر واینکه چگونه وقف نمودن در آن مناسب است . همچنان وقف وتعلیم وتعلم آن از سلف صالح حیثیت تواتر داشته واجماع صحابه بروجوب تعلیم آن انعقاد یافته ، علماء که دراین مورد ارشادات نموده اند  خیلی زیاد اند از آن جمله : ابی جعفر یزید بن القعقاع که امام  اهل مدینه وتابعی جلیل القدر بود و امام نافع بن ابی نعیم وابن عمرو ابن العلاء ویعقوب الحضرمی وعاصم بن ابی النجود وغیره همه تعلیم و آموختن وقف را تأکید نموده اند واقعیت امر این است که انسان نمی تواند به یک نفس آیاتی زیادی را تلاوت نماید بلکه حتما مجبور میگردد تا در قسمتی نفس گرفته سپس شروع کند وباید درجای نفس گیرد که درمعنی خلل واقع نشود واز موضعی ابتداء کند که مناسب حال باشد  قاری وتلاوت کننده زمانی به درک این حقایق پی  خواهند برد که وقف وابتداء را درست دانسته وطریق تطبیق عملی آنرا بداند .

تعریف وقف : وقف درلغت بند نمودن وحبس کردن را گویند ودراصطلاح عبارت از قطع صوت از حرف آخر کلمه بوده بقدر که قاری عادتا نفس گرفته دوباره شروع نماید وقصد او دوام قرائت کردن باشد نه اعراض از آن ویا به عباره دیگر وقف عبارت از قطع صوت وقطع نفس ودوباره گرفتن آن  واسکان حرف آخر یا ابدال {تبدیل تنوین منصوب به الف } وتبدیل{تاء} مدور به {ها ء} می باشد . این عملیه در ابتداهای آیات ودراواسط آنها صورت گرفته می تواند ولی دربین کلمات درست نیست  خصوصا کلمه که دررسم الخط قرآنی موصول باشد .

تعریف سکته : سکته درلغت بمعنی منع آمده ودراصطلاح عبارت از قطع کلمه از مابعدآن به قصد از سر گرفتن قرائت بدون اخذ نفس جدید می باشد . علامه آن در قرآن مجید طبع سعودی تحریر حرف {س} ودر طبع پاکستان تحریر {سکته } بالای کلمه بوده وبه روایت حفص از عاصم از طریق شاطبی در چهار موضع به ترتیب ذیل روایت شده :1- بالای الف :درکلمه {عِوَجاً } الکهف آیه 1- 2 بالای الف درکلمه {مَرقَدِنَا }یاسین آیه  52- 3 بالای نون درکلمه {مَن رَاق }القیامه آیه 27- 4 بالای {لام }درکلمه {بَل رَان } المطففین آیه 14 البته این چهارموضع بلاخلاف بوده وسکته های اختلافی در قرآن مجید زیاد است.  10ص178.

وقف سه قسم است :وقف اختباری واضطراری واختیاری . وقف اختباری: از جهت بیان مقطوع از موصول وثابت از محذوف یا سوال ممتحن ویا تعلیم وقف میباشد . وقف اضطراری :آنست که به سبب ضیق نفس یا عجز ویا نسیان وغیره پیش می شود درین صورت جائز است بر هر کلمه وابتداء شود از آن اگر صلاحیت ابتداء را داشت واگر نداشت از ماقبل آن ابتداء شود .

وقف اختیاری :آنست که بدون پیش شدن سببی از اسباب وقف نماید .9ص49.

تغیرات درمواضع وقف :

1-    وقف بااسکان :  عبارت است از ساکن کردن کلمه های که دارای فتحه ، کسره ، ضمه یا تنوین باشند مانند . {فَسَبِح بِحَمدِ رَبِّکَ } که درحالت وقف بحمد ربک می شود بسکون کاف .

2-    وقف با ابدال : عبارت است از تبدیل نمودن {تاء} تأ نیث به {هاء} مانند: صلوة که صلوه تلفظ میشود .کلمات منصوب به الف مانند :رَحیِماً وشَکُوراً . در وقف ابدال تنوین به الف تبدیل میشود ورحیما وشکورا گفته می شوند.

3-    وقف بااشمام : اشمام {بویانیدن } درعلم تجوید عبارت است از ساکن کردن حرف درحالت وقف واشاره کردن لب ها است بسوی ضمه . مانند {نستعین } که در هنگام وقف لب ها غنچه شده بطرف ضمه بدون صوت اشاره میشود واشمام در کلمات مضموم ومرفوع اجراء میشود . تا اینکه حاضرین مجلس قرائت بفهمند که ، حرف آخری که بالای آن وقف صورت گرفته ضمه دارد.

4-     روم : عبارت است از نطق کردن به بعضی حرکت وبعضی علماء گفته اند که عبارت است از ضعیف آواز کشیدن به حرکت یعنی در موقع وقف دوثلث حرکت را ساقط نموده ویک ثلث آنرا تلفظ نمایند .  وقف روم معمولا در ضمه وکسره ومرفوع ومجرور اجراء میشود . اصل دروقوف اسکان است زیرا که به اسکان حرکت حرف موقوف علیه کاملا ساقط می گردد . روم واشمام به آن حرکتی اجراء میشود که اصلی باشد .  15ص8.

اقسام وقف اختیاری سه است : تام ، حسن ، کافی . وقف تام : عبارت از آنست که  کلام از حیث لفظ ومعنی به مابعد خود تعلق وارتباط نداشته باشد . از ابی بکر (رضی الله عنه) روایت است که جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا آمد وگفت : قرآن را به یک حرف قرائت کن پس میکائیل علیه السلام گفت زیاد گردان آنرا تا آنکه به هفت حرف رسید  همه آنها شفاء دهنده وکفایت کننده است تا آنکه آیت عذاب را به آیت رحمت ختم نگرداند وآیت رحمت را به آیت عذاب . وقف تام اکثرا دررؤس آیات وآخر قصص یافت می شود . مانند { واولئک هم المفلحون } البقره آیه  5  تام است واز {اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا} البقره آیه 6  ابتداء گردد . وقف بر {انَّهُم اِلَیهِ رَاجِعُون } البقره آیه 46  تام است واز {یابنی اسرائیل}  البقره آیه 47 ابتداء گردد. همچنان وقف تام قبل از اتمام آیات نیز یافت میشود مانند : وقف بر {لَقَداَضَلنِی عَنِ الذِکرِ بَعدَ اِذ جَاءَنِی } تام است زیرا کلمه {جاءنی }آخر نقل قول ظالم است وتکمیل آیت {وَکَانَ الشَّیطَانَ لِلاِنسَانِ خَذُولاً} البقره آیه 29  ونیز بعد از انتهای آیت به یک کلمه وقف تام یافت میشود مانند {لَم نَجعَل لَهُم مِن دُونِهَا سِتراً} الکهف آیه 90-91 انتهای آیت در کلمه {سترا } می باشد ووقف در {کذالک } تام می گردد ویا {وَاَنَّکُم لَتَمُرُّونَ عَلَیهِم مُصبِحِینَ وَباِللَیلِ } الصافات آیه 137-138  آخر آیه {مصبحین } بوده و وقف بر {باللیل } تام میگردد زیرا این کلمه به ماقبل خود عطف بوده وتقدیر آیه کریمه چنین است : صبحگاهان وشبانگاهان . ومثل آن {وَسُرُراً عَلَیهَا یَتَکِئُونَ وَزُخرُفاً } الزخرف آیه 34- 35  وغیره .

وقف کافی : عبارت از آنست که کلام ا ز جهت لفظ تمام گردد ولی از حیث معنی به ما بعد خود ارتباط داشته باشد دراین صورت وقف ووصل هردو جائز است ووقف آنرا بنام کافی یاد می نمایند ودلیل آن حدیث شریفی است که ابن مسعود رضی الله عنه روایت کرده ووی می گوید : رسول خد ا صلی الله علیه وسلم به من گفت قرائت کن بحضور من ، گفتم :آیا قرائت کنم برتودرحالیکه بالای تونازل شده؟ فرمودند:من دوست دارم که قرآن را از غیر خود بشنوم پس از سوره النساء شروع کردم زمانیکه به آیه {فَکَیفَ اِذا جِئنَا مِن کُلِّ اُمَّةٍ بِّشَهِیدٍ وَّجِئناَ بِکَ عَلَی هئُولاَءِ شَهیِداً }النساء آیه 41 رسیدم دیدم اورا درحالیکه از چشمان شان اشک می ریخت بمن فرمود کفایت کرد .

ابوعمروالدانی می گوید : حدیث فوق دلیل واضح است بر آنکه قطع نمودن قرائت بالای وقف کافی جواز دارد زیرا وقف درکلمه {شهیدا } تام نیست به خاطریکه از لحاظ معنی به ما بعد خود ارتباط دارد ومعنی آیه کریمه فوق این است : درآن صورت چگونه باشد حال ایشان ؟که در آیه بعدی تفصیل می آید وآن به ماقبل خود ارتباط دارد . ووقف تام در بالای کلمه {حدیثا } النساء آیه 42 می باشد بخاطریکه قصه درهمین جای تمام می گردد ولی باوصف آن پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم قطع قرائت را قبل از آن امر نمود ، در حالیکه تقارب معنوی بین آنها موجود بود لذا برا ی جواز قطع قرائت بالای وقف کافی دلیل واضح می باشد . ویا مثلا وقف بر {من قبلک } البقره آیه4 وقف کافی میباشد زیرا کلام مفهوم است وجمله که بعد از آن است از حیث لفظ کلام مستقل می باشد  گرچه از جهت معنی باهم ارتباط دارند .

خلاصه بحث فوق چنین است که دروقف کافی {وصل ووقف }هردو جواز دارد .

وقف حسن : عبارت از آنست که وقف کردن بالای آن حسن و نیکو باشد زیرا کلامیکه بالایش وقف صورت میگیرد مفید المعنی وحسن است . لیکن ابتداء نمودن ازما بعد آن حسن و نیکو نیست بخاطریکه تعلق ما بعد به ماقبل از لحاظ لفظ ومعنی  موجود است مگر آنکه بالای رؤس آیات باشد در آنصورت از  مابعد این نوع وقف ابتداء کردن جائز  است زیرا وقف بالای آیات سنت می باشد به دلیل حدیث که از ام سلمه رضی الله عنها روایت شده که گفت : نبی کریم صلی الله علیه وسلم قرائت خودرا قطع قطع میخواند می گفت : الحمد لله رب العالمین } سپس وقف می نمود یعنی بر سر آیات توقف  می نمود. بناء ً علماء به این نظر اند که هرگاه بالای آیات وقف حسن صورت گیرد واز مابعدآن ابتداء گردد با وصفیکه به مابعد خود  لفظا ومعنی تعلق وارتباط داشته باشد باکی ندارد. مثال وقف حسن که رأس آیه نباشد مانند {الحمد لله } این کلام مفیدبوده وذاتا معنی را افاده میکند وجمله {رب العالمین } از ما قبل خود  مستقل نبوده وبه آن ارتباط  لفظی ومعنوی دارد  لذا ابتداء کردن از {رب العالمین } نیکو وحسن نیست. خلاصه اینکه برقاری واجب است تاحین تلاوت وقرائت نعت را به منعوت آن وفاعل را به مفعول آن ومؤکد را به مؤکد آن وبدل را به مبدل منه آن ومستثنی را به مستثنی منه ومعطوف را به معطوف علیه ومضاف را با مضاف الیه ومبتداء را باخبر آن وجمیع معمولات را به عوامل آن وصل نماید ودربین آنها وقف جائز نیست .

تعریف وقف قبیح : وقف قبیح عبارت از وقفی است که کلام نه  از حیث لفظ ونه از حیث معنی تمام شده باشد مانند وقف کردن به مضاف بدون مضاف الیه آن یا وقف کردن بالای رافع بدون مرفوع آن وبرناصب بدون منصوب آن وبر شرط بدون جواب آن وبر موصول بدون صله آن  درصورتیکه بدون آن جمله تمام نشود ویاوقف بر معطوف علیه بدون معطوف آن وغیره . وقف کردن در حالات فوق وقتی قبیح بوده که قاری عمدا وقصدا وقف نماید اما در صورتیکه مجبور شود وقف نمودن جائز است . لیکن از ما بعد آن به هیچ صورت ابتداء کردن جواز ندارد مانند بر {لقد سمع الله قو ل الذین قالوا } آل عمران آیه 18 .

درکلمه {قالوا }وقف کردن قبیح است وابتدا ء کردن ازما بعد آن جواز ندارد بخاطریکه درمعنی آن خلل پیدا میشود ویا وقف بر {قالت الیهود والنصاری }المائده آیه 18 قبیح بوده وابتداء از ما بعد آن جواز ندارد و یا وقف بر {بسم } وبر {الحمد } وبر {رب } وبر {مالک } وبر {صراط الذین } وغیره . همه وقف قبیح می باشند ومعنی آنها نا تمام می ماند. همچنان وقف برکلام که توسط آن معنی بحدی تغیر نماید که مراد الله جل جلاله هر گز به آن نباشد قبیح تر وزشت تر است مانند وقف بر کلمه {ولابویه} النساء آیه 11 که درصورت وقف {والدین} نیز با دختر در میراث مستحق نصف مال می گردد درحالیکه حقیقت آنست که دختر در گرفتن نصف مستقل بوده و حصه های پدر و مادر در کلمات بعدی آیه کریمه مذکور تشریح می گردد ویاوقف بر کلمه {الموتی } در این قول خداوند جل جلاله {انما یستجیب الذین یسمعون والموتی }الانعام آیه 36 که معنای آن در آنصورت چنین میشود : جز این نیست که اجابت میکند کسانی که می شنوند ومرده گان . درحالیکه چنین نیست بلکه مردگان اجابت نمی نمایند لذا وقف نمودن بر کلمه فوق الذکر قبیح بوده وابتداء نمودن از مابعد آن  ناجائز است .

بدترین وقبیح ترین وقف آنست که کلام وجمله معنی محال که لائق ذات خداوند نیست افاده کند  مانند وقف بر {اِنَّ اللهَ لاَیَستَحی } البقره آیه 26 و ابتداء از مابعد آن  ویا وقف بر {فبهت الذی کفر  والله } البقره آیه 158 ویا {ان الله لایهدی } المائد آیه 51 وابتداء از مابعد آن وغیره همه مواضع فوق الذکر قبیح ترین وقوف اند. و باید درصورت اختیاری از آنها جدا اجتناب گردد . اما در اثنای مجبوریت مانند عطسه ، سرفه ، قطع نفس وغیره جائز بوده لیکن دوباره ازکلمه ابتداء کند که معنی درست را افاده کند .از عدی بن حاتم روایت است که گفت {دو مرد به حضور نبی کریم صلی الله علیه وسلم آمدند پس یکی آنها نشست وگفت : من یطیع الله ورسوله فقد رشد ومن یعصهما . بعدا وقف کرد ، پس رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند : قم او اذهب بئس الخطیب . علماء به استدلال همین حدیث گفته اند که قطع ووقف در غیر مواضع آن به هیچ صورت جواز نداشته زیرا درصورت وقف معنی چنین میشود هرکه اطاعت خداوپیامبررا بکند کامیاب شد وهرکه نکند . که دراین حالت معنی درست نمی شود حدیث شریف در صحیح مسلم وسنن ابی داود والنسائی ذکر شده است.  10ص199 باوصف تشریحا ت فوق الذکر چنان گمان نشود که وقوف مذکور فقهی بوده وتارک  آن گنهکار ومجازات میشود بلکه این همه وقوف به اعتبار جواز اداء وحسن قرائت ورونق تلاوت است . ونه وقف حرام در قرآن مجید است تا به کردن آن قاری گنهکار شده ومستحق عذاب گردد ونه وقف مکروه وجود دارد مگر اینکه به وجوب حرمت یا کراهیت آن سببی موجود باشد مانند العیاذ بالله شخصی به تحریف وتغیر معنی قصد نموده باشد ودرجای وقف کندکه معنی را منحرف جلوه دهد ویا از جای ابتداء کند که عمدا تغییر معنی مطلب او باشد ویااز وقفی عمدا سرباز زند که از آن فساد معنی را اراده نماید در آنصورت باید چنین شخصی از جانب شرع زجر گردیده مجازات شود.  10ص200.

نون قطنی : هرگاه بعد ازتنوین کلمه بیاید که اول آن همزه وصل باشد درحالت وصل تنوین به نون مکسوره تبدیل میشود که همین نون را نون قطنی گویند ودر قرآن کریم به شکل نون خورد {ن} نوشته میشود  مثال : علیمنالذی ، شیبانالسماء ، همزةنالذی ، قدیرنالذی . درمثالهای فوق کلمه علیم که درحالت وصل تنوین آن  به نون مکسوره تبدیل شده وهمچنین تنوین های کلمات دیگر به نون قطنی تبدیل شده اند . البته درصورت وقف به نون قطنی ضرورت نیست .

 علایم وقف : رعایت موارد وقف از مهم ترین قسمتهای علم تجوید بشمار میرود ، ازین جهت علمای تجوید علامات ونشانه های وضع نموده اند که دربالای کلمات قرآن کریم نوشته شده اند .

1-    م :علامت وقف لازم : یعنی حتما باید وقف کرد واز نکردن وقف خلل درمعنی واقع میشود ویا معنای زاید را به ذهن  شنونده می اندازد وممکن است معنی را فاسد کند مثال { وماهم بمؤمنین یخادعون الله } بقره آیه 998 وقف بر {بمؤ منین } لازم است زیرا آیه کریمه خبر می دهد که منافقان مطلقا ایمان ندارند وجمله بعدی ابتداء بیان وصف جدیدی از آنان است ، لذا اگر وصل کرده بخوانیم { وماهم بمؤمین یخادعون الله } معنی تغییر می کند به اینکه آنان ایمان همراه با فریب ندارند که مفهوم آن ایمان داشتن آنان بدون همراهی با فریب می شود . چنانکه می گوییم: فلان شخص با ایمان فریبکار نیست وقصد داریم که ایمان دارد وفریبکار نیست . مثال دیگر {فتول عنهم یوم یدع الداع الی شیئ نکر} قمر آیه 6   وقف بر (عنهم )لازم است . زیرا مقصود از (فتول عنهم ) پس از آنان رو بگردان ، رو گردانی حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم ازکفار در دنیا است ومقصود از {یوم یدع الداع الی شیء نکر } معنی آن مأمور بودن حضرت رسول خدا به روگردانی ازکفار در قیامت میشود . چون  وصل سبب میشود {یوم } زمان وقوع فعل {تولّ } رویگردان باشد که غیر مقصود است بلکه «یوم »زمان وقوع فعل دیگر است واقع در آیه بعدی یعنی {یخرجون من الاجداث } از قبرها بیرون می آیند. 50 ص88.

2-    ط : علامت وقف مطلق : یعنی وقف کردن احسن است از اینجا نباید گذشت چون معنی تمام شده وجمله بعدی رابطه واضح مستقیم به جمله قبلی ندارد .

3-    ج: علامت وقف جایز {کافی } که درینجا وقف ووصل هردو رواست ، لیکن وقف بهتر است .

4-    ز :علامت وقف مجوز است {وقف حسن }که وقف ووصل آن جایز است ولی بوصل خواندن بهتر است .

5-    ص : علامت وقف مرخص است در بعضی موارد که آیه طولانی بوده ونفس توان ادامه خواندن را نمی نماید می توان در این کلمه وقف نمود بدون اینکه کلمه وقف شده را تکرار نماید .

6-    لا:یا وقف قبیح : که وقف کردن موجب تغیر معنای کلام شده ونمی باید وقف نمود .

7-    {}: علامت وقف معانقه : که درحاشیه آن {مع یا معا } نوشته شده می باشد . معانقه : درلغت باهم گردن ،نزدیک کردن وباهم بغل گیر شدن ودر تجوید هر وقت دو وقف پهلوی یکدیگر واقع شوند آنرا وقف معانقه می گویند وعلامت آنرا به روی دو کلمه می گذارند هرگاه درکلمه اول وقف نمودند کلمه دوم را باید بوصل بخوانند  واگر به کلمه دوم وقف می نمود ند باید کلمه اول را بوصل بخوانند مثل {لاریب ج فیه ج هدی للمتقین }

8-    ک : به معنی کذالک است یعنی  حکم این آیه بمثل حکم آیه قبلی است .

9-    ق : علامه {قدقیل } یا {قیل علیه الوقف } نزد بعضی علماء در اینجا وقف کردن جائز است .اما وقف نکردن بهتر است .

10-                        فلا :یعنی وقف نکنید .

11-                       قف : یعنی وقف کنید .

12-                       صلی : یعنی وصل از وقف بهتر است .

13-                       وقفه : علامت سکته دراز است . دراصطلاح علم قرائت سکته ووقفه قریب المعنی است اما سکته به وصل ووقفه به وقف نزد یکتر است

14-                       س : علامت سکته است که قبلا تعریف شد .

15-                       O : دائره علامه آیه مطلق است . جائیکه صرف همین علامه باشد وقف کرده شود واگر بالای آن {لا} باشد وصل آن هم جائز است .

16-                       ع: علامت رکوع .

17-                       5:علامه آیه کوفی است . حکم این همان است که حکم آیه دائروی است.  15ص14.

 

طریقه حرکت دادن  همزه  وصلی :

 

هرگاه قبل از فعل همزه وصل آمده باشد وقاری قصد  ابتداء کردن را ازهما ن همزه وصلی داشته باشد در آنصورت همزه وصلی را به شرط ضمه داده ابتداء کندکه حرف سوم بهر حال باید ضمه آن ضمه لازمی واصلی باشد مانند : انظر ، اخرج ، ادع  و ... درمثالهای فوق همزه که به شکل الف تحریر شده همزه وصلی بوده وهمزه وصلی  همزه است که اگر به آن ابتداء گردد ظاهر میشود واگر از حرف ماقبل آن ابتداء شود  لفظا ساقط می گردد . وحرف سوم فعل در همه مثالهای فوق الذکر مضموم می باشد لهذا همزه را باید  در چنین حالت به ضمه حرکت داده از آن ابتداء نمائیم . باید دانست که بصورت عموم قاری را حین تلاوت دوحالت است: حالت ابتداء وحالت وقف و چنانکه اصل در وقف سکون حرف آخر کلمه است به همین ترتیب اصل در ابتداء حرکت دادن حرف اول کلمه می باشد. همچنان حرف اول کلمه یا متحر ک است ویا ساکن پس اگر متحرک بود به حرکت خودش ابتداء صورت می گیرد واگر ساکن بود  درآن صورت به همزه وصلی حاجت می افتد  تا آنرا به حرف ساکن  کلمه وصل  نموده تا کلمه موصوف قابل تلفظ گردد وطبعا همزه وصلی در فعل مضارع مطلقا نیست و در ثلاثی ماضی مانند {امر} ودررباعی مانند {اکرم }نیز نمی باشد بلکه در خماسی آن مانند {انطلق } وسداسی آن  مانند { استخرج } ودر صیغه های امر خماسی وسداسی مذکور مانند : انطلق واستخرج. وصیغه امر ثلاثی مانند {اضرب } همزه وصلی موجود است وحکم آن حین ابتداء به آن د ر ماضی مذکور کسره بوده اما در صیغه های امر آن تفصیل است به شرح آتی :

الف : هرگاه حرف سوم به ضمه لازمی مضموم باشد همزه وصلی  در حالت ابتداء کردن به ضمه حرکت داده میشود مانند :انظر ، اخرج .

ب: هرگاه حرف سوم به کسره لازمی واصلی مکسور ویا مفتوح باشد در آنصورت در هردو حالت همزه وصلی رابه کسره حرکت داده ابتداء کرده میشود مانند { اضرب و اعلم} واگر حرف سوم به ضمه عارضی مضموم باشد بازهم به کسره همزه وصلی ابتداء میشود مانند {امشوا } زیرا اصل آن {امشیوا } به کسر شین  بوده  ضمه یاء به شین منتقل شده وحرکت آن سلب شده درین حالت دوساکن بهم پیوست گردیده که یکی {واو} ساکن ودیگر {یاء} که حرکت آن سلب شده است .  بناء نظر به قواعد صرفی یای   مذکور حذف گردیده . لذا ضمه شین از خودش اصلا نبوده بلکه ازحرف یاء میباشد. اما اگر حرف سوم به کسره عارضی مکسور باشد در آنصورت دو طریقه در حرکت دادن همزه وصلی جائز است . ضمه خالص وضمه با اشمام بطرف کسره مانند {اغزی } که اصلا{ اغزوی } بوده بعد از سلب حرکت {زاء } کسره {واو } به زاء منتقل شده وبه خاطر التقاء دو ساکن نظر  به قانون صرف واو حذف گردیده اغزی شده. اسمای که به {ال } تعریف شروع نشده باشند کسره همزه وصلی کامل و ثابت است اما اسمائیکه به {ال } تعریف معرف باشند همزه آنها  به فتحه حرکت داده می شود مانند { الرحمن ، الحمد ، الملک } ... مثالهای غیر معرف به لام تعریف مانند همزه {ابن ، ابنة ، امرء ،اثنین ، امراة ، اسم و اثنین} همه در وقت ابتداء به کسره حرکت داده می شوند به خاطریکه همه  آنها غیر معرّف به {لام } اند.

 

تاء مربوطه ومجروره :

کلمه رحمت در سوره {الزخرف } در دو موضع به تاء مجروره تحریر شده است و{هاء } تأنیث در مصحف کریم یابه {هاء } نوشته می شود ویابه {تاء } پس هرگاه به {هاء } تحریر شده باشد وقف کردن به {هاء } اتفاقی می باشد واما اگر به {تاء } تحریر شده باشد وقف نمودن به {هاء} اختلافی است لذا دانستن  رسم آن به {هاء } وبه {تاء} ضروری بوده تابصورت درست بالای آن وقف شود . به همین ترتیب کلمه رحمت د ر سوره الاعراف آیه 56 { ان رحمت الله  قریب من المحسنین } ودرسوره الروم آیه کریمه {فانظر الی اثار رحمت الله} الروم آیه50  در سوره هود آیه کریمه {رحمت الله وبرکاته علیکم } هود آیه 72 ودرسوره مریم  در آیه کریمه {ذکر رحمت ربک } مریم آیه 1  و در سوره البقره در آیه {اولئک یرجون رحمت الله } البقره آیه 218  به تاء کشیده آمده است . ودر غیر این مواضع هفت گانه کلمه مذکور {رحمة } تحریر شده که در حالت وقف به هاء وقف میشود ودر حالت وصل به تاء وصل می گردد . و لفظ ( نعمت) در یازده موضع به تاء مجروره آمده اول : درسوره البقره {واذ کروا نعمت الله علیکم وما انزل } دوم : درسوره آل عمران { وذکرو نعمت الله علیکم اذ کنتم } سوم : { اذ کروا نعمت الله علیکم اذهم قوم } در سوره المائده . چهارم و پنجم : { الم تر الی الذین بدلوا نعمت الله }  وقول تعالی { وان تعدوا  نعمت الله لاتحصوها } درسوره ابراهیم .

ششم وهفتم وهشتم در سوره نحل است قول خداوند متعال { وبنعمت الله هم یکفرون } وقوله {یعرفون نعمت الله } وقوله {واشکروا نعمت الله } نهم : درسوره

لقمان { ان الفلک تجری فی البحر بنعمت الله } دهم: درسوره فاطر { اذ کروا نعمت الله علیکم هل من خالق غیرالله } یازدهم { فذکر فماانت بنعمت ربک بکاهن } درسوره طور آمده است . ماعدای مواضع مذکور به تاء مربوطه مرسوم  است. اما لفظ {امرأة} وقت مضاف شود بسوی زوج خود به تا مجروره رسم میشود ودر هفت جاه آمده است اول : درسوره آل عمران { اذ قالت امرأت عمران . دوم وسوم در سوره یوسف { وقال نسوة فی المدینه ، قالت امرأت العزیز } چهارم : درسوره القصص { وقالت امرأت فرعون } پنجم وششم وهفتم : درسوره تحریم آمده است {ضرب الله مثلا للذین کفروا امرأت فرعون } وماعدای مواضع یاد شده به تاء مربوطه رسم شده . و همچنین لفظ {سنة } درپنج موضع با تاء مجروره رسم شده اول : درسوره انفال { فقد مضت سنت الاولین } دوم وسوم وچهارم {فهل ینظرون الا سنت الاولین ، فلن تجد لسنت الله تبدیلا ، ولن تجد لسنت الله تحویلا} فاطر . ماعدای مواضع مذکور به تاء مربوطه مرسوم میباشند. و لفظ {لعنة } دردوموضع باتاء مجروره رسم شده اول : درسوره آل عمران {فنجعل لعنت الله علی الکاذبین } دوم : درسوره نور {والخامسة ان لعنت الله علیه ان کان من الکاذبین } متباقی کلمات {لعنة} باتاء مربوطه رسم شده است . و لفظ کلمه در پنج موضع به تاء مجرور آمده است اول : درسوره انعام {وتمت کلمت ربک صدقا وعدلا } دوم: درسوره اعراف { وتمت کلمت ربک الحسنی } سوم وچهار م : درسوره یونس { کذالک حقت کلمت  ربک علی الذین فسقوا ، ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لایؤمنون } پنجم :درسوره غافر { وکذالک حقت کلمت ربک علی الذین کفروا } غیرازمواضع مذکور باتاء مربوطه رسم شده. اما لفظ {بقیة } دریک جاه با تاء مجروره آمده است درسوره هود {بقیت الله خیر لکم } لفظ {قرة} دریک موضع باتاء مجروره در سوره قصص {قرت عین لی ولک } آمده است . متباقی باتاء مربوطه است . لفظ {شجرة } دریک جای باتای مجروره آمده . و لفظ {جنة} دریک موضع با تاء مجروره آمده درسوره واقعه {وجنت نعیم } و لفظ {فطرت } دریک جای باتاء ممدوده آمده که دیگر کلمه در تمام قرآن وجودندارد . واین کلمه فقط درسوره روم آمده { فطرت الله التی فطر الناس علیها } اما لفظ {ابنت } درسوره تحریم {ومریم ابنت عمران } دریکجای باتاء ممدوده آمده است وهمچنین لفظ {معصیت } باتاء مجروره در دوموضع درسوره مجادله {ومعصیت الرسول } آمده است . باید بدانیم که تاء مجروره  در حالت وقف با {هاء } تبدیل میشود وبرآن طوری وقف میشود که بر {هاء} وقف صورت میگیرد . 9ص68.

 

نتیجه :

 

کلام مجید چونکه اساس وبنیاد دین است وبر باقی بودن  وشائع بودن آن دارومدار دین می باشد . ازین رو افضلیت وبهتربودن تعلیم وتعلم آن ظاهر است محتاج به کدام توضیح وتشریح نیست . البته اقسام وانواع تعلیم وتعلم آن مختلف است ، درجه کامل آن این است که انسان قرآن را بامطالب ومقاصد آن بیاموزد و درجه ادنی اینکه فقط الفاظ آن را بیاموزد . چنانچه ارشاد نبی کریم صلی الله علیه وسلم را حضرت  عثمان روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: که بهترین شما آن شخص است که قرآن را بیاموزد وبه دیگران تعلیم دهد ارشاد نبی کریم است که اگر یکی از شما در مسجد برود ودو آیت از قرآن را به دیگری تعلیم بدهد ویاخودش آن را بخواند از دو شتر ماده بهتر است وسه آیت از سه شتر وچهار آیت از چار شتر ماده بهتر است وهم چنین به اندازه شمار آیات از شترهای نر هم بهتر است . این سخن یقینی است که دوشتر را بگذار اگر به کسی پادشاهی وسلطنت هفت اقلیم میسر شود بازهم حاصل کردن چند آیات از آن بسیار افضل تر است چراکه اگر امروز نباشد فردا مرگ اورا از آن جبراً جدا خواهد گردانید ، لیکن اجر وثواب یک آیت همیشه به همراه انسان میماند  .  حضرت عایشه رضی الله عنها میفرماید که آن حضرت صلی الله علیه وسلم ارشاد فرمود : که شخص ماهر در قرآن به همرای آن ملائکه میباشد که نویسنده گان ومکرم ونیکو کاراند. و آن شخصیکه قرآن را میخواند ولیکن در خواندن آن بند  میشود وازین جهت برای او دقت ومشقت میآید برای او دو اجر است. ماهر قرآن آنکسی را می گویند که خوب یاد دارد وبصورت صحیح میخواند واگربرمعنای آن وفهمیدن مطالب آن هم قادرباشد دارای   فضیلت بیشتر میباشد . چنانچه خداوند میفرماید { وَرَتَّلِ القُرآنَ تَرتِیلاً } وهم چنین پیامبر گرامی میفرماید { لیس منا من لم یتغن بالقرآن } وآنکس که به قرآن خوش صدای نکند از مانیست . صحیح بخاری . مقصود خواندن به روش صحیح است که رسول الله صلی الله علیه وسلم ویاران او رضوان الله علیهم می خواندند ومهارت بقرآن وقت حاصل میشود که احکام قرائت را محافظت کنیم و ادغام واظهار وقلب واخفاء ومد وغنه را بجای آوریم وبا روشن تلفظ کردن هر حرف را از مخرج مخصوص خود آن اداءنموده بایکدیگر مخلوط نسازیم  وباصبر وتأمل بدون عجله وسرعت بخوانیم ویا اینکه دقت کنیم هر چه خوش صداتر باشیم از تکلف وکشیدن بیجا دوری گزینیم وصدای خود را هم چون لحن فاسقان نگردانیم زیرا تلفظ صحیح هدف اساسی علم تجوید است واولین مرحله قرائت است وقرائت بدون آن در نما ز ودرغیر نماز درست نیست . زیرا کافه علماء متأخرین ومتقدمین امت اسلامی تلاوت قرآن  مجید را مطابق احکام تجوید فرض میدانند وآموختن تجوید را بصورت نظری فرض کفایه می پندارند از حضرت علی رضی الله عنه درمورد معنی آیت کریمه پرسیده شد ایشان در جواب فرمودند { الترتیل هو تجوید الحروف ومعرفة الوقوف } یعنی ترتیل عبارت از تجوید حروف وشناخت وقف ها می باشد . لذابرای قاری لاز م است تا تمام قواعد علم تجوید را رعایت نماید تا به طور درست قرآن کریم را تلاوت نموده وهم چنین

برای دیگران طوریکه  ازرسول الله صلی الله علیه وسلم  بمارسیده  انتقال دهد.

ربنا علیک توکلنا والیک انبنا والیک المصیر.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مراجع وماخذ

1-    قرآنکریم

2-    بخاری

3-    ابونصر  الهروی  البرناباذی ، الدلیل العاصم _طبع : بازار ملک سال 1336.

4-    استفتاء علماء الحرمین الشریفین {اعلام العباد بحقیقة النطق بالضاد } طبع :هرات بازار ملک سال 1351 .

5-    ابوعاصم عبد العزیز قاری عبدالفتاح {تجوید آسان }طبع مکتبة النور سال 1386

6-    ابی نصر الهروی البرنابادی {المنحة العطریة شرح المقدمة الجزریة } طبع : چاپخانه حیدری .

7-    ابوالوفاء محمود {دلیل القاری علی کلام الباری } طبع :بازار ملک برادران عرب زاده سال 1343 .

8-    تهانوی محمد اشرف علی {جمال القرآن }مطبع : اسحاقیه پرنتگ پرسیس کراچی سال 1334.

9-    حجازی الفقیه احمد {القول السدید} طبع : صدیقی کتب خانه کانسی  رود کوئته .

10-                       حنیف علی محمد {تجوید فارسی شرح مقدمه جزری } طبع : پشاور پاکستان سال 1375 هجری شمسی .

11-                       القراء عبدالرحمان {جامع التجوید } طبع : کتا بخانه احدی بازار  کتاب فروشی کابل .

12-                       قمحاوی محمد صادق {تجوید جامع }طبع :تهران سال 1381.

13-                       المحمود  محمد {هدایة المستفید فی احکام التجوید } طبع :صدیقی کتب خانه کانسی رود کوئته سال 1316 هجری قمری .

14-                       مولوی غلام عیسی {تجوید } طبع :اداره مرکزی تعلیمی افغا نستان سال 1370 هجری شمسی .

15-                       محمدی حاجی محمد {تجوید محمدی } طبع :مذهبی کتب خانه کانسی رود شالدره کوئته .


امتنانیة

در پایان شایان ذکر است که از برادر محترم الحاج عبد الستار خان پهلوان رئیس شهرک خواجه احمد کهدستانی اظهار سپاس نموده زیرا ایشان همیش در امور خیریه چه از قبیل خدمت به مساجد و مدارس و منافع عامه و چه از قبیل خدمت به علماء و طلاب و محافل دینی و طبع کتب دینی سهم فعال داشته و از هیچ نوع خدمت در راه دین و اهل آن دریغ نورزیده است و این بار به سلسله مراتب گذشته به چاپ کتاب هذا که برای علاقه مندان قرائت قرآن کریم بسیار مفید می باشد اقدام نموده و مصارف طبع آنرا به دوش گرفته است و از خداوند متعال برای ایشان در امور خیریه توفیقات مزیدی را خواهانیم و از بارگاه اللهی استدعاء می نمائیم که در نامه اعمال ایشان ثبت شده و ذخیره ای اخروی برای ایشان باشد.

چنانچه خداوند متعال در سوره انبیاء آیه ﴿٩٤﴾ می فرمایند: فَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا کُفْرَانَ لِسَعْیِهِ وَإِنَّا لَهُ کَاتِبُونَ .

‏هرکس چیزی را از کارهای شایسته و بایسته انجام دهد ، در حالی که ایمان داشته باشد (به خدا و پیغمبران و برنامه آسمانی ) ، تلاش او نادیده گرفته نمی‌شود و ( ناسپاس نمی‌ماند ، و توسّط فرشتگان در نامه اعمالش ) ما قطعاً آن را خواهیم نوشت .‏

و همچنین در سوره بقره آیه ﴿۲۷۴﴾  می فرمایند: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ .

کسانی که دارائی خود را در شب و روز ( و در همه اوضاع و احوال ) و به گونه پنهان و آشکار می‌بخشند ، مزدشان نزد پروردگارشان ( محفوظ ) است و نه ترسی بر آنان است و نه ایشان اندوهگین خواهند شد .

و همچنین حدیث نبی اکرم (ص) است که ارشاد فرموده اند:  (والله فی عون العبد ما کان العبد فی عون اخیه). یعنی خداوند تا زمانی بنده اش را یاری می کند که او در خدمت برادر مسلمانش باشد.

و از الله (ج) التماس می نمائیم که کتاب هذا را برای مان صدقه جاریه گردانیده و در روزی مایان را نفع دهد (یوم لا ینفع مال و لا بنون) روزی که نه مال و نه اولاد نفع می دهد . بلکه اعمال نیکوی انسان است که در آن روز انسان را از احوال و عذاب قیامت نجات داده به سعادت ابدی نایل می گرداند.

ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم.

مبحث پنجم: یک بررسی دقیقی از وقت و زمان

مبحث پنجم:

یک بررسی دقیقی از وقت و زمان

نویسنده : محمد اسماعیل حقانی

الف .خصائص وقت:                                                  

هنگامیکه دردنیا ودرهرگوشه وکناروماحول خودکه می نگریم ونظرمی اندازیم،می بینیم که سنت الهی درآفرینش همیشه این بوده که درهرنوعی ازمخلوقاتش یک نوع ویژگی وخصوصیتی به ودیعة گذاشته که به اثرآن همان مخلوق ویاهمان شئ ازدیگران ممتازوجدا میگرددآنطورکه بدون آن خصوصیات ممکن نبود که آنهاازیک دیگر جداشوند.                    

بنابراین هرچیزوهرشئ ازیک نوع ویژکی مخصوصی بخوددارد،که ازآنجمله وقت نیزا زخوددارای خصوصیاتی است وبیا          ن این خصوصیات وقت برای اینست که به اساس شناخت آنهاازوقت خویش بتوان استفاده یبهتروبیشتری نمود وطبق شناسای آن وقت خویش را تنظیم نمود،که اینک بعضی ازآنهارادرذیل بطور  مختصربیان خواهم نمود:                              

1 - سرعت وزودگذری وقت:                               

اگرانسان به دقت نظری دروجودخودبی اندازدوازعمرگذشته خویش بیادآورد،متوجه میشود که آن سالها ،ماهایکه ازسرش سپری شده چه درخوشی ویاغم واندوه بوده ازهمه آنها بجزاینکه شمارش وحساب آنهارااحساس میکند ومیشمارد که ازسرم اینقدرسالهاوماهای سپری شده چیزی دیگری راحس نمیکندنه ازآن لذّتهای که درایّام گذشته برخورداربوده حالااحساس خوشی میکند ونه چیزی دیگراز خوردنیها ونوشیدنیهاوغیره.                                                

وبه فرموده دکتوریوسف قرضاوی:وقت چون ابری است که به سرعت میگذردوچون بادی است که بتندی روان است،خواه وقت وزمان خوشی باشد ویا وقت وزمان اندوه ودرویشی وپریشانحالی .                   اگرچه شخص چنین می پنداردکه ایّام واوقات شادی وخوشی با سرعت بیشتری ازایّام واوقات غم واندوه میگذرد وایام ناراحتی ونگرانی بکندی وسنگینی سپری میشوند،ولی درحقیقت چنین نیست واین پندارشخص است که کاملا ازواقعیت وحقیقت بدورمیباشد واین بنظرخودشخص چنین جلوه می کند که دربین آنروزهافرقی را قایل میشود.

                شاعری دراین مورد چنین میگوید:

مرت سنین بالوصال وبالهنا        فکأنها من قصرها ایّام

ثم انثنت ایّام هجربعدها              فکأنّهامن طولهااعوام                                                ثم انقضت تلک السنون واهلها      فکأنها وکأنهم احلام

سالهای دروصل وخوشی گذشت ازبس کوتاه بودند تو گویا روزها ی بودندگذشت ،سپس بعدازآنها روزهای درایّام هجران وجدائی گذشت ازبسکه طولانی بودند توگوی سالهای گذشت .سپس این سالها ومردمهای آن سپری شدند توگوی این سالهاومردمانش خوابهای بیش نبودند(1).                                                                          

ونیز دکتوریوسف قرضاوی درادامه همان صفحه داستان حضرت نوح uرابیان نموده است برای اثبات اینکه عمردنیا بسیارزودگذراست که حتی انسان  اگر که عمر حضرت  نوحu راهم  داشته  باشد بایدآخرالامر به میرد ودرهنگام مرگ تمام آن عمر بنظرش بسیارکوتاه وناچیزمیآید.

            علامه فخرالرازی درتفسیرخویش درشرح وتفسیراین آیة(کأنهم یوم یرونها لم یلبثوا الّا عشیّة اوضحها)نازعات/46.- نکته بسیار زیبای رابیان نموده است که خلاصه اش چنین است ،زمانیکه انسانهای منکر ازآخرت ،شدّت ووحشت روزقیامةرا که میبینند، چنین می پندارندکه دردنیا گوی یکی ازدوساعت را بیشتر زندگی نکردند.عشیة اوضحها:زمان محنت ومشّقت به عشّیه تعبیر میکنند،وزمان راحتی ،شادی را به ضحی می کنند روی این اساس است که  خداوندمتعالY فرموده است(عشیّة اوضحها).(2).

            سرانجام اینکه عمردنیاوی را بسیار ناچیز وکم می گیرندزیرا که این زندگی چندروزه ی دنیا نسبت به آخرت هیچ وناچیز است.

            2-وقت ازدست رفته دیگربازنمی گردد:

ویژگی دیگروقت اینست که آنچه ازعمرووقت معیّن هرانسان که گذشت وسپری شدباردیگر بازگردانده نشده ونخواهدشد ومحال است که حتی یک لحظه بسیار کوچک آن باز گردد.                                                                                                               بنابرفرموده شیخ عبدالفتّاح (ابو غدّه)دیروزکه گذشته است اگرهمه ی خلایق دست بدست هم بدهند ،که دیروز را برگردانند،محال است که بتوانند.بنابراین ای برادر داناوتیزهوش ،بافهم وخرمند تورا تشویق میکنم که وقت خودت رابرای خودت نگهدارید ونگذارید که وقت رابدون فائده ازدست بدهی ،برای اینکه زمانیکه درآن هستی زود گذراست ،نه تازه میشود ونه برمیگردد.شاعری گفته :                                                                         مامضی فات والمؤمّل غیب      ولک الساعة التی انت فیها                              تفسیرآن به قول سعدی علیه الرحمة:                                                                              سعدیادیررفت وفردا همچنان معلوم نیست   درمیان این وآن فرصت شمارامروزرا(3).   خلاصه اینکه اگرچه دیروزرفته وبازنمیگردد،ولی آنچه که ازاعمال خیر ویا شرّ یکه انسان انجام داده چه دردیروزویا درروزها ی قبلی همه ی آنها باقی است یعنی دفتر وپرونده اعمال رابکاری که مصروف ومشغول آن بوده هرچیزی که سیاه کرده باقی خواهد بودپس برای انسان لازم است که متوجّه هرروز وهرلحظه زندگی خویش راباانجام اعمال خیریة سپری کند وبگفته شاعر شرین سخن :                            آنچه عوض ندارد ای هوشیار     عمرعزیزاست غنیمت شمار                            

این عمرخویش راغنیمت دانسته از هرلحظه آن کمال استفاده به برد تاکه سرانجام مؤفق وکامیاب گردد.                                                          

3- گرانبهای وارزش وقت:                                                               

     بنابر آن دو ویژگی وخصوصیات مذکوروقت، این دانسته می شود که وقت خیلی ارزش بالا وقیمت بسیارزیادی دارد آنچنان قیمت که درچیزهای دیگر یافت نمی شود واین ارزش وگرانبهای  یک ویژگی دیگری است که وقت دارد. وبگفته دکتور یوسف قرضاوی مدّ ظله العالی وقت نه تنها طلا است آنگونه که درضرب المثل درسرزبانها است بلکه درحقیقت ونفس الامر از طلا ولؤلؤ والماس وازهرگوهرگرانبها وارزشمند وازهرسنگ قیمتی،گرانتروباارزشتراست (4).                          

            ب- درتعین اوقات رازی بزرگی وجوددارد:   

           ازآنجاکه یکی از پیامهای اصلی دین مبین اسلام اتحاد واتفاق امت وپیروانش میباشد که باید درتمام امور دینی خویش هم رنگ وهماهنگ باشند.واین هم ممکن نمی باشد مگراینکه برای برگذاری امورکلی دین شان یک وقت بخصوصی تعین کنند.                                                                          

         وتعین وقت ازجانب بندگان اولا اینکه ممکن نیست که همه ی ایشان به آن وقتی که بعضی تعین کرده اندهم نظر ومتفق شده وآنرا به پذیرند.ثانیاً اینکه اصل درتعین بندگان تخمین واحتمال است .                                                         

        پس بنابراین نیازبسیارمبرمی بود که خودشریعت برای امورکلّی خویش اوقات بخصوصی راتعین کند وتمام پیروانش را به پیروی ازآندعوت نماید .بناءً می بینیم که خودشریعت ودین مقدّس اسلام برای تمام شعائرخویش اوقات مخصوصی راتعین وتنظیم نموده وپیروانش رابرپابندی آنها دعوت نموده است.       بنابر قول محدّث بزرگوارعلامه شاه ولی الله دهلوی این تعین نمودن  شارع حکیم که اوقات معینه ی رابرای اداءنمازوامثال آن انتخاب نموده است ازچندین جهت دارای حکمتهای است که بعضی ازآنهاقرارذیل است:                                   

         ا ولا اینکه خودایتمارواداءکردن نمازهادرهمان اوقات معیّنه درنفس خودیک اطاعت وفرمانبرداری ازشارع است که درآن اوقات معیّنه صورت میگیرد.ثانیاًاینکه همان گردهمای مسلمانان دراوقات منتخبه درمسجدبرای اداءنمودن فرائض است که خودنفس نمازاست واداءنمودن سنّت که همان جماعت باشد.ثالثاًاینکه آن گردهمای مسلمانان بیانگر اتحادواتفاقشان است که برای جهان کفریک شکست است.(5).                                              ولی ازآن جهت که جزء خداوند متعال Y فعّال لمایرید است ، دیگرهیچ مخلوقی وجودنداردکه همیشه درتمام احوال واوقات کاملا به تمام وظائف خویش بتواند برسد پس باید باوجود این اوقات معیّنه نمازها یک نکته دیگری رانیز درنظرداشت وآن اینکه دربین خود آن اوقات معیّنه فرقی قائل شد ، مثلاکه اول وقت تاآخر آن خیلی فرق دارد ،نماز وقتی تا قضائِ و...خیلی فرق دارد .                                 

          بنابراین چون به گفته شاه ولی الله صاحب (مکلف گردانیدن مردم که همه ِ دریک وقت نماز بخوانند که هیچ گونه تقدیم وتأخرنباشد ،حرج بزرگی ، دراقات تا حد ی وسعت بکار رفته است بنا ءً خود نمازها چهار وقت دارند که قرارذیل است:

            1- وقت مختار:

یعنی وقت اختیار کرده شدکه بتواند نماز درآن بدون کاهیت اداءشود دلیل عمده دراین مورد یکی حدیث معروف است که سیدنا حضرت جبرائل (ع) آمده بارسول الله r دوروزنمازرا پشت سر هم اداءنموده اند –ویکی دیگر حدیث بریده tاست

            2- وقت مستحب :

که عبارت ازاوائل وقت است ،چنانکه دراحادیث خیلی زیادی  آمده است که نمازهارا دراول وقت شان اداءنمائد وحتی که خیلی هم برآن تأکید شده است .مگردرنماز خفتن که درصورتی که تقلیل درجماعت نیاید،تأخیرش بهتر است ودیگر اینکه دربین ائمه چهارگانه درنمازهای صبح وظهر نسبت به گرمی وسردی اوقات نیز اختلا فات جزئ وجود دارد .      

           

3- وقت ضرورت :

منظور از وقت به قول شاه ولی الله صاحب اینست که اینکه وقت نماز به سببی ازاسباب وموانع به تراخی بیأفتد طوری که نماز خواندن درآن وقت بدون ضرورت جائزنباشد .                                         

            4- وقت قضاء:

منظورازآن اینست که ازقید زمان خاص بیرون است وبه هیچ وقتی معین نیست .چه قضاء نماز باشد وچه قضای روز ه به هرحال تا اواخر عمر ولحظه زندگی برای آن وقت هست(6).                                .  

         ج- برتری بعضی اززمانه ها بربعضی دیگر:           

            همانگونه که تمام چیزها واشیای که درماحول خویشمشاهده میکنیم ،می بینیم که هریک نوع با نوع دیگر وهرشی با شیء دیگرمتفاوت وغیرمساوی است ودرهریک ازمخلوقات خداوند Y یک نوع برتری بردیگری گذاشته ودراحکامات خویش خداوندYیک برتری گذاشته که بعضی ازبعضی دیگر،فضیلت وثواب بیشتری دارد ودربین انسانها هم برتری بعضی بربعضی دیگر وجوددارد وحتی دربین پیامبران uنیزبرتری وفضیلت بعضی بربعضی دیگروجوددارد چنانکه درآیات واحادیث زیادی این موضوع ثابت است .                                                                                                          پس همچنانکه دربین این مذکورین وامثالهم تفاوت وبرتری وجوددارد ،دروقت نیزاین تفاوت وجوددارد یعنی اینکه دراین اوقات ازقبیل شب،روز،سال ،ماه وغیره تفاوت وفضیلت بریک دیگر وجودداردکه ذیلا بطورخلاصه بیان میگردد:

            ا-  خداوندمتعالYدرمیان شبها اواخرآنهارا که تقریباًنزدیک به سحر است بردیگرحصه های آن برتری داده است که درهرشبی درآن ساعت آخرشب بربنده گان خویش تجلّی میکند وآنگونه که لایق ذات پاکش میباشد بربندگان خویش فرود میآید بندگانش را نداءمیکند .چنانکه درحدیث شریف آمده است )هل من مستغفر فاغفر له ؟هل من تایب فاتوب علیه ؟هل من داع؟حتی ینفجرالفجر.بروایت مسلم واحمد .                           (آیاکسی هست که این اوقات شب که همه بخواب رفته اندو غافلند وبهترین وقت ودرآن شائبه ریانیست ازمن آمرزش طلبد تااورابیامرزم؟وکسی هست که ازگناهان خویش پشمان شده وبسوی من برگرددتابازگشت اورا به پذیرم ؟وآیا کسی هست که دراین وقت چیزی ازمن طلبد تابه وی دهم ؟وکسی هست که من رابخواند تا به وی اجابت کنم؟این ندا ء کریمانه تا دمیدن صبح ادامه دارد.(7)                                                                            بنابراین معلو م میشودکه آخرشب همیشه بهتر ازقسمتهای دیگر آن است پس برای انسان مسلمان مناسب است که دراین قسمت از خواب غفلت بیدار شود واین حصه را به بیدار خوابی ،ذکر نماز استغفار سپری کند وطلب مغفرت نماید.                                              2- ازبین روزها خداوند Yروزجمعه رابرتری وافضلیت خاص بخشیده است وآنروزرا برای مسلمانان جشن قرارداده است که مسلمانان درآنروزگردهم میآیند وازمساجد بسیارزیادی دریکمسجدجامع جمع میشوند ،ونمازآنروزراباهم یکجااداءمینمایند.                                                                                                                  ودرآنروزخداوندYیک ساعت مخصوصی رابردیگرقسمتهای آن ترجیح داده است وبرای آن ساعت یک ویژگی خاصی بخشیده است که آن به ساعت قبولی دعا معروف است چنانکه درحدیث شریف آمده است :{عن ابی هریره tانّ رسول الله rذکریوم الجمعة فقال فیه ساعة لا یوافقها عبدمسلم وهو قائم یصلّی یسأل الله الا اعطاه ایّاه واشاربیده یقلّلها }(8)                                                                                            {ازحضرت ابوهریره tروایت است که رسول الله rفضائل روزجمعه رابیان مینمودندکه فرمودند:درآنروز یک ساعت که نیست هیچ بنده مسلمان که درحالت نماز خواندن باشدودرعین حال ازخداوند متعال چیزی رابخواهد مگراینکه خداوند متعال Yبرایش همان شئ راکه طلب کرده است بخشیش مینماید – وآنحضرت rبه دست مبارک خویش اشاره به کم بودن مقدار آن ساعة نمودند.}.ولی درمورد آن ساعة که آیا در کدام حصه ی آنروز است علماءاختلاف کردند که حتی خود صحابها وتابعین tدرمورد آن ساعة نیز باهم اختلاف نمودندکه تقریباًدرآن 45قول میباشدکه بطور مجموع همه آنها در حاشه اول همان صفحه مرجع مربوط آمده است باید درآنجا طلب شود .                                                             

             3-وازمیان روزهای سال خداوند متعال ده روز ازماه ذی الحجه که آن هم همان ده روزاولش میباشد بردیگرروزها ی سال ترجیح داده ودربین آن دهه روز عرفه یک فضیلت خاص تری دارد .چنانکه درفضیلت آن دهه حدیث صحیح چنین آمده است : {عن ابن عبّاس t قال قال رسول الله rمامن ایّام العمل الصالح فیهنّ احبّ الی الله من هذه الایّام العشره} (9)                                                                               

         {ازسیّدنا ابن عبّاس tنقل است که رسول اکرمr فرمودند:آنقدرکه دراین ده روزموردمحبت وخشنودی خداوندYاست ،دردیگرروزها نیست}.                                   ممکن است که فضیلت این دهه درواقع همان انجام گرفتن افعال حج وفریضه ی آن باشد،پس این فضیلت به یک گروه خاصی بازمیگرددکه همان حجّاج محترمی اند که دراین ایّام درخود سرزمین مکه مکرّمه این افعال حج را انجام میدهند ولی خداوند Yاین فضیلت را عامتر گردانیده است که همان ذبح قربانی است که درهرسرزمین صورت می گیرد ویا اینکه درآن ایّام با گرفتن روزه نفلی ،شخص این فضیلت را کمائی نماید.

            4- خداوند متعال ازمیان ماهای سال ماه رمضان را برگزیده که تمام آن ماه دارای فضیلتی بس بزرکی است که حتی آن ماه بنام ماه نزول قرآن معروف میباشد مخصوصاً شب قدر که عبادت این شب بهترازعبادت هزار ماه است که دراین مورد بیش ازشمار کتابهای مستقل چاپ ونشرشده است .

 

            د- تقسیم اوقات وبرنامه ریزی منظّم:

            یکی ازرمزورازهای مؤفقیت هرانسان اینست که درتمام کارهای روزمرّه ی اعم ازاموردینی ودنیاوی خویش ، یک برنامه ریزی مناسب وتقسیم اوقات منظّم رابرای خود داشته باشد وروی آن باتمام امورخویش رسیدگی نماید .                                      وتمام شعائرو روح مطالب دینی برای انسان این را میفهماند ،که برای امورزندگی خویش یک تقسیم اوقات راداشته باشد .مثلا درتعین اوقات نماز،روزه ،حج،زکوة وغیره وقتیکه دقیق نگاه کنیم ،ثابت میشود که درتمام عمر درشب وروزباید طبق برنامه حرکت نمایم وهریک ازنمازهای پنجگانه و0000رادراوقات معین شان اداء نموده وسرانجام مؤفقیت کاملی را برای خویش درک نمایم .                            

           درخود طبعیت انسان خداوند Yیک برنامه درستی وضع نموده که روزرا برای بدست آوردن اسباب معیشت وزندگی انسان مقرر نموده وشب رابرای استراحت وسبب آرامش انسان تعین نموده که درآیات زیادی این موضوع بیان شده است .                   ودیگراینکه دراوقات فرغت خویش نیزباید تحت یک برنامه ریزی سالم حرکت کند تاکه درهمان فراغت نیزازوقت خویش استفاده ی مناسبی راببرد چونکه خود فراغت یک نعمت بس بزرگ است ولی اکثر مردم قدرش را نمیدانند وتوضیح موضوع فراغت درمبحث دوم این رساله به تفصیل ذکرگردیده است روی این اساس چند نکته لازم بذکر است که ذیلا بیان می گردد:    

           1 ــ  شناخت اهداف فراغتی: برای مربیان وکسانیکه نسبت به زیر دستان خویش مسؤلیت دارند لازم وضروری است که اهداف مهم وعالی برنامه ریزی سالم رابرای اهداف فعالیتهای فاغتی را درک کنند زیراکه اگرمربیان محترم این اهداف راندانندپس برنامه ریزی سالمی راترتیب داده نخواهند توانست نتیجةً برای زیردستانشان آن برنامه ریزی یا سخت ودشوار تمام میشود که سرانجام مائه دلسردی ازهمان فعالیتهامیشودویاخیلی آسان تمام میشود که بازهم ازآن نتیجه ی درستی درنمی آید.

           چنانکه دکتور وحید ذوالاکتاف چنین میگوید :شناخت اهداف مجریان رادرشناخت بهترمقاصدی که برآن تلاش میکنندیاری خواهدکردوشناخت روشن ازاهداف ،برمحتوای برنامه رویشهای ارائه ی خدمات تأثیرمثبت میگذارد.این موضوع که توفیق برنامه منوط به ایجادهماهنگی وهم سوی بین ارزشهای فردی وارزشهای فرهنگی جامعه است،ضرورت شناخت ارزشهای فرهنگی جامعه وبرقراری ارتباطی انسان مآبانه ودوستانه بامخاطبان برنامه ها رابرای مجریان به وضوح روشن میسازد .دست اندرکاری که ایده مناسب ازاهداف نداشته باشددرهنگام مواجه با مشکلات خودراگم کرده ومکن است برنامه های رادرجهتهای دیگری که بنظرش مهم میآید سوق دهد (10)

            2- مراعات نمودن اصل اهم وتقدیمش برمهم :یکی ازاهداف مهم برنامه ریزی سالم اینست که اصل الاهم فالاهم راباید مدّنظرداشت تاکه روی این اصل انسان مؤفقیت خویش رابدست آورد زیراکه انسان با این ضعیفی خویش نمی تواند که باتمام امور تن دهد وازهمه ی آنها کامیاب بیرون آمده ونتیجه خوبی را ازهمه بدست آورد-                                                                                                                                              

            بنابه گفته ی شیخ عبدالفتّاح (ابوغده)بنقل ازخطیب بغدادی که شاگردش را نصحت مینمودچنین می فرمود:بدان که رأی تو آن وسعت راندارد که به همه چیزبرسد ،بنابراین رأی خودراآماده سازبرای آنچه مهم است .ومال تو آنقدرنمی تواند باشد که به همه ی مردم برسانی،بنابراین مال خودرا اختصاص بده به کسانیکه اهل حق هستند.وزرگواریت نمی تواندکه به همه ی عوام برسد ،بنابراین بزرگوایت رابه اهل فضل اختصاص بده .وشب وروزت نمی توانند به همه ی حاجتهایت برسند.بنابراین وقت خودرا به خوبی قسمت کن میان وقتی که باید به کارمشغول شوی ووقتی که باید راحتی خودرا به خوبی خودرا دریابی.برای اینکه اگررأی خودرادرغیرمهم بکارببری ،مهم راخوار داشته ی (11).

          3 ــ یک نمونه از برنامه ریزی سالم :برنامه ریزی سالم درواقع همان تقسیم اوقات منظّمی است که درآن تمام احوال وامورموردنیاز یک فرد گنجانده شده باشداعم ازنیازهای جسمی وروحی وبه عبارت دیگر نیازهای مادی ومعنوی انسان درآن موردنظر گرفته شده باشد. چنانکه دوکتوریوسف قرضاوی دراین باره حدیثی چنین نقل نموده است :ازجمله چیزهایکه پیامراکرم rازصحف ابراهیم uنقل کرده است:{شایسته است که فردخردمند- مادامیکه خردش مغلوب هواوهوسش نباشد- اوقات خویش را به چهارقسمت تقسیم کند،ساعاتی که درآنها باخدای خویش مناجات کند وساعاتی که درآنها خویشتن را محاسبه کندونفس خویش رابازخواست نماید وساعاتی که درصنع الهی به تفکّرپردازد وساعاتی که درآنها برفع نیازمندیهای خویش ازخوردنی ونوشیدنی وغیره بپردازد}(12).این تقسیم اوقات درواقع به تمام نیازهای یک انسان توجهی دقیق شده است ،پس برای انسان مسلمان لازم است که تقسیم بندی امورزندگی خویش رااین طورجامع بسازدولی متأسفانه که امروزه به این مسئله خیلی توجهی صورت نگرفته بلکه اکثرازمردم بی برنامه کار میکنند ویا اینکه اگر برنامه هم داشته باشند فقط درموردنیازهای جسمی وامور مادّی زودگذردنیاوی میباشد وبس.                                                           

 

 

 

 

 

 

 

 

 

    پا نوشت ها:                                                                                          1-  دکتوریوسف قرضاوی،ارزش وقت درزندگی انسان،مترجم:دکتورمحمودابرهیمی،بهار1379هش،ناشر:انتشارات کتاب،ص 20.   2- الامام فخرالرازی،تفسیرکبیر،ج 31،ص 53                                                             3- ابو غدّه عبدالفتاح ،ارزش وقت نزدعلمای اسلامی،مترجم:محمدخالدی(سلطان العلماء)تیرماه 1386هش ،ناشر:ایلاف،ص 128.           

         4- دکتوریوسف قرضاوی ،همان ،ص 23 .

                        5- شاه ولی الله الدهلوی ،حجّة الله البالغه ،ج اول ص 537.                                          6- شاه ولی الله الدهلوی،همان،541-538.                                                                 7- دکتوریوسف قرضاوی،همان،ص 54.                                                                     8- محمدابن اسماعیل البخاری،صحیح البخاری،1357 ،دهلی ،ج ا،  ص 128.           

                        9- علّامه محقق محمدمنظورنعمانی،معارف الحدیث، مترجم:ابوالحسن عبدالمجیدمرادزهی خاشی،1379هش ،ناشر:انتشارات صدیقی- انتشارات فاروق اعظم،ج سوم وچهارم- ص 320.                                                                                  

                        10-  دکتور وحید ذوالاکتاف،فراغت فرصتی برای باز آفرینی،چاپ اول زمستان 1380 ناشر: انتشارات جهاددانشگاهی واحداصفهان،ص 69. 

                        11-  ابوغدّه عبدالفتّاح همان ، ص 122.                                                                     12- دکتوریوسف قرضاوی ،همان ،ص 44.

مبحث چهارم نگاهی به زمان وتاثیرآن درزندگی

مبحث چهارم

نگاهی به زمان وتاثیرآن درزندگی

نویسنده : محمد اسماعیل حقانی

      الف:گذشت زمان وتاثیرآن درتحوّل شخصیت انسان:                                  یکی ازعوامل مؤثردرشخصیت انسان همین گذشت زمان است وآن هم اگرچی تاثیرودخالت قاطع وتعین کننده دررفتاروشخصیت آدمی ندارد ولی شدّت وضعف ویژگیهای روانی راسبب تواند شد(1).                                                زیراکه مرورزمان تاثیرات زیادی رادرانسان به وجودمیآوردکه به تغییرات سنی یادمیشود وآن اینکه جنین رابه طفل ،وطفل را به جوانی ،وجوانی را به پیری وکوهن سالی مبدّل مینماید وسرانجام پیری رابه فنا میرساندوهرچیزتازه وجدید راکهنه وبدرنگ ویا متغیرالرنگ مینماید.                                                                                        

ب:   کشنده گان اوقات چه کسانی اند؟                                                آنانیکه ازوقت خویش استفاده نمیکنندواین عمر گیرانبهای خویش رابه غفلت وتنبلی سپری میکننددرواقع ایشان کشند گان اوقات خویش اند.وبه فرموده دکتوریوسف قرضاوی مدّظله العالی ازجمله عبارات وتعبیرهای که براثرکثرت استعمال،عادی ومألوف شده است ودرهرمحفل ومجلس،انجمن گفته میشودوعنوان میگرددعبارت(وقت کشی) است که این وقت کشان واسراف پیشه وتباه کننده گان عمر رامی بینیم که ساعتهای طولانی درشب وروز،عمرخویش رادرکنار بساط تختته ی نردبازی یاصفحه شطرنج ویابساط قماربازی ویاچیزهای حلال یاحرام دیگر می نشینندوبه این مسئله توجه نمیکنندکه عمرشان تلف میشودوازذکرخداوندYواداء نمازودیگروظایف دین ودنیا غافل وبیخبراند.                                                                     

اگر ازآنان به پرسی که چراوقت خویش رامیکشید وعمرخویش راضایع میکنید؟درجواب صراحتاً وبدون پرده پوشی چنین میگویند:مامیخوهیم وقت کشی کنیم ووقت رابکشیم.واین بی چاره گان بینوانمیدانندکه هرکس وقت خودرابکشد به حقیقت خویشتن راکشته ونفس وزندگی خودراازمیان برده آری گفتن این جمله وانجان این عمل جنایت وخودکشی تدریجی است که درانظارمردم آنرامرتکب می شوندومردم آنرامشاهده نموده وکس نیست که براین ارتکاب به جرم وخودکشی آنهارا باخواست کندومجرم راتعقیب نماید(2).                                                       

      ج:بایدازگذشت زمان وتغییرات آن عبرت گرفت:                                           مناسب است که هرشخص مؤمن ومسلمان ازگذشت ومرورزمان پندوعبرت گیرد زیراکه به سبب گذشت زمان هرتازه کهنه وهردوری نزدیک می شود کودکان راپیروپیران رابه فنا ونیستی میرساند درآیه 44سوره ی نورخداوندYچنین می فرماید:(یقلّب الله اللیل والنهارانّ فی ذلک لعبرة لاولی الابصار)                                     

{خداوند شب وروزرادگرگون می سازد ودراین عبرتی است برای صاحبان بصیرت}.درتفسیرکابلی درشرح آیة فوق چنین آمده است:که بنی آدم باید ازدیدن چنین نشانیها ی عظیم الشآن  قدرت بصیرت وعبرت حاصل کندکه گاهی خداوند متعالYشب رابلندوروزرا کوتاه میکند وگاهی دیگربرعکس گرمی راگاهی به سردی تبدیل نموده وسردی راگاهی به گرمی مبدّل میکند،سرانجام ازاین گذشت زمان وتغییرات شب وروزباید به شهنشای حقیقی به صدق واخلاص دل رجوع کند که درقبضه وتصرّف اوزمام تصرّفات وتقلّبات می باشد(3).                                             

واحوالاتی که به سبب گردش زمان واین نظام کونی بوجودمآیدازقبیل:فقروغنا،تندرستی وبیماری،شادی وغم،خوشی وناخوشی وخلاصه اینکه تمام تغییرات ودیگرگونی ها،یقیناًکه برای اهل بصیرت واهل خردسبب رشدوهدایت بیشترشان شده ویقین شان راکاملترمی سازد.بناءًگذشت زمان تغیر آفرین است وبگفته شاعری که ازقدیم چنین گفته است:                                                     

          اشاب الصغیروافنا الکبیر            کرّالغداة ومرّالعشی                                           اذالیلة اهرمت یومها                اتی بعدذلک یوم فتی                                        معنی شعر:آمدن صبحگا ها وگذشت شامگاها خردسالان راپیروپیران رابه فناونیستی تبدیل گردانیده پس هرگاه که شب وروزخودراپیرمیکندبعدازآن روز تازه وجوان دیگری خواهدرسید(4).          

        اگرچه این نسبت واضافه ،نسبت واضافه حقیقی نیست ومطابق بااعتقاد یک فرد مسلمان نمی باشدولی خودگذشت زمان سبب تمام دیگرگونیهای جامعه است ومؤثرحقیقی آنها خداوندمتعالYاست که تفصیل این چندقطعه شعردرمرجع مربوط کتاب علّامه تفتازانی آمده که ازآنجاباید طلب شود.                                            

د:نگاهی درست به زمان به سبب محاسبه:                                                                    محاسبه یعنی اینکه شخص باخوددرتمام اعمال خویش صورت حساب داشته باشدوازخوبی وبدی خودرامحاسبه کند ونیکی اش راافزون وبدیش راختم نماید ویکی از صفات خوبی هرانسان مسلمان اینست که باید حتماًنظری به گذشته وآینده یخویش بنماید یعنی اینکه باخودمحاسبه نمایدچه نسبت به گذشته باشد ویا نسبت به آینده باشدوحتی همین محاسبه درواقع راهی سعادت رابرای انسان بوجودمیآوردبه این معنی که باخودمحاسبه کندکه درگذشته چه کارهای راکرده وتاچه حدبرای اصلاح خویش ازاعمال صالحه انجام داده وتقدیم کرده است،به آینده خویش فکرکندکه بایدچه برنامه ی راطرح کندتاکه مؤفقیت بیشتری رانصیب شود.                                   

چنانکه نقل است که سیدنا حضرت عمرtفرمودند:(محاسبه کنیدبانفسهای تان قبل ازآنکه باشمامحاسبه بشود،وزن کنیدنفسهای خویش{یعنی اعمال خویش راازنیکی وبدی}راپیش ازآنکه باشما میزان گردانده شودزیراکه محاسبه کردن امروزآسانتراست ازمحاسبه ی آخرت(5).                                                              

          وازحسن بصری)رح)نقل است که گوید:مؤمن مأموربرنفس خویش است وازجانب خداوندYنفس خویش رابه محاسبه میکشد،به راستی محاسبه وحساب کسانی درروزرستاخیزسبک وآسان است که دردنیا خویشتن رابه محاسبه کشیده ونفس خویش رابازخواست کرده باشند وحساب کسانی درروزرستاخیزسخت ودشوارخواهد بودکه دردنیااز نفس خویش بازخواست نمیکنندوآنرابه محاسبه نمیکشانند.پس محاسبه راتفسیرکرده وگفته است هماناگاهی مؤمن به ناگاه به چیزی روی به روی میشودکه اورا شگفت   زده میکندوباخود میگوید:به خداقسم تو من راشگفت زده کردی وبه تونیازمندم ولیکن فاصله بین توومن دوراست سپس گفته وگاهی چیزی ازانسان سرمیزند و درآن کوتاهی   میکند سپس  به خویشتن برمیگرددومیگوید:بدان که چه چیزاراده کردم وچرا چنین خواستم؟به خداسوگند که برای ارتکاب آن عذروبهانه ِرا ندارم وبه خداسوگنددیگربدان برنمیگردم اگر خداوندYبه خواهد(6)                                                                                                  

ونسبت به این آیة محاسبه به طور وجوب امرشده است ،آنجاکه خداوندمتعالYمیفرماید:(یاایهاالذین آمنوااتقواالله ولتنظرنفس ماقدّمت لغد)حشر/18 {ای کسانیکه ایمان آورده ایدازمخا لفت خداوندYبه پرهیزیدوهرانسانی بایدبنگردتاچه چیزی رابرای فردایش ازپیش فرستاده ....}.علّا مه مفتی محمدشفیع عثمانی (رح)درشرح وتفسیرآیة مذکورچنین میفرماید:که دراین آیة خداوندمتعال Yقیامت رابه عبارت(غد)یادنموده تاانسان غافل وبی خبررامتنبّه سازد که ای غاقل نباید قیامت رادوروبعیدبشمارید،بلکه آن مانند فردانزدیک ویقینی است

                                                                                                                     

بناءً خداوندYانسانهارادراین آیة دعوت به تفکّرومحاسبه نموده است که بی اندیشید که چه اعمال وسامانی را برای آنروز که چون فردا نزدیک است،فرستاده ایدوباخودمحاسبه نمائید زیرا که وطن وجای اصلی انسان دارآخرت است، واین  سکونت معیّنه دنیاوی تنها مانند یک مسافراست که دراینجا بایدچندروزی اقامت نموده ومقداری کسب کندوبعداًآنرابه سوی وطن اصلی ، که همانا آخرت است پیشا پیش بفرستد،واین نیزروشن است که ازاینجا وسایل دنیا وثروت مال را نمی توان  فرستاده فقط یک صورتی برای فرستادن به آنجا باقی است ،که روش انتقال مال ازیک کشوربهکشوردیگراست وآن اینکه انسان پول خودرادربانک این گشورتحویل دهدودرعوض آن رسید یاچک بانکی آن کشورااخذنمایدتاهمن رسیدبانکی وسیله ی به دست آوردن آن پولها درآن کشورمقصود شود،همین صورت درباره ی آخرت نیز آهست که آنچه دراینجادرراه خداوندYوعمل کردن به احکا مات اوصرف شود ،همه ی نهادربانک دولت آسمان جمع میشوند وچک آنجابه صورت ثواب برای اونویشته میشودوبه مجردورودوداخل شدن درآنجاتحویل اومیگردد(7).                                          

وحتی میتوان گفت که محاسبه نمودن با نفس یک واجب شرعی است زیراکه این امرصریح است که خداوندYمیفرماید)            ولتنظرنفس...)بایدفکرواندیشه    نمایدهرشخص که چه اعمالی رانسبت به آخرت آماده نموده است بناءً دانسته میشود که درواقع نفس انسان مانندیک شریک است برای انسان ،همچنانکه یک شریک باشریک خوددرتمام امورنفع وضرروغیره محاسبه وحساب دقیق مینماید انسان مسلمان باید بانفس خویش محاسبه نماید،ومیزان اعمال خویش رااعم از نیکی وبدی بامعیارهمچون قرآنکریم وسنت نبوی rبه سنجدواعمال نیکی خویش راافزون نموده وازبدیها توبه واستغفارنماید واینست راه سعادت ورستگاری انسان.                           

ه ــ  گفتگوبالحظه اززندگی:

این مطلب راازیکی ازشمارهای پیام نوراخذنموده ام که درآن شماره اش       بنقل ازیک دانشمندی چنین آمده است:روزی الله Yرابحضورداشته وبرعمرازدست رفته خویش ندامت می کشیدم،

ّّدراین حال لحظه ی ازلحظات عمرم رافراه خواندم.وباری آن گفتم:ای عمرازدست رفته می خواهم بسویم بازگردی تادرامورخیرازتوبهره گیرم.                                                     

برایم گفت:زمان بی طرف مانده نمیآید.(بهرصورت که شده راهش رامی پیماید)!!      گفتم:ای لحظه آرزومندم بسویم بازگردی تاازتوبهره برم وتقصیرم رادرارتباط به توجبیره کنم.                                                                                                             

گفت:چگونه بازگردم درحالیکه اوراق اعمالت مراپوشانده است!!                  گفتم:به کارغیرممکن دست بزن وبسویم بازگردچراکه من بسااوقات دیگری بعدازتوراهم ضایع کردم.                                                                                               گفت:اگراختیاربدستم بودی بازمی گشتم ولیکن تومرده راخطاب می کنی قطعاً که دوسیه های اعمالت جمع شده وبه حضوراللهYتقدیم گردیده است.           گفتم:چگونه بازگشت بسوی من محال است وتوبامن صحبت می کنی؟         گفت:لحظات زندگی یا دوست مهربانی است که به نفع صاحبش شهادت میدهد.ویادشمن لجوجی است که به ضررصاحبش شهادت میدهد.ومن ازلحظاتی هستم که دشمن تواست.آنکه برضررت روزقیامت شهادت میدهد.ودشمنان چگونه باهم جمع می شوند؟.                                                                                   گفتم:حسرت وافسوس برمن که چرالحظات عمرم راضایع نموده ام !!-ولیکن من ازتوآرزومندم بسویم بازگردی تادر تواعمال صالح انجام دهم،چون قبلاازتوبهره ی نگرفتم .دراین موقع لحظه خاموش شده وسکوت اختیارکرد.  

گفتم:ای لحظه آخرسخنم رانمی شنوی؟.آرزومندم جوابم دهی .گفت:ای بی خبر ازخود.ای کشنده ی اوقات خویش آیا نمی دانی که همین الآن ازجهت بازگرداندن یک لحظه،توداری لحظات دیگری ازعمرت راتباه میکنی آیا بایت ممکن است که این شکل آن لحظه رابازگردانی؟؟!!.ولیکن من جزاینکه آیة ذیل رابرایت تلاوت کنم سخن دیگری ندارم(قطعاً نیکی ها بدیها راازبین میبرد)هود/114-پس ازهمین الآن شتاب کن ودست بکارشو،کوشش وتلاش نما واین گفته ی پیامربزرگ اسلام rرابه جان ودل مخلصانه پذیراشوکه می فرماید:(به هرجا ومقامیکه قرارداری ازاللهYبترس ،بعدازبدی خوبی کن که بدی رانابود میکند،وبامردم برخوردنیک داشته باش).(8).                               و:حکم دشنام دشنام دهندگان زمان وروزگار:                                      دشنام دادن درنفس خودیکی ازصفتهای ناپسندیده میباشدکه برای یک فردمسلمان شایسته ومناسب نمیباشد چه آن دشنام برای یک فردانسانی بوده ویابه چیز دیگر .

ا.مادشنام دادن زمان وروزگاریک گناه بسیاربزرگی است که برای هیچ فرد مناسب نبوده ونخواهد بود،چنانکه درحدیث قدسی آمده است که بروایت حضرت ابوهریره tاست –وعن ابی هریرهtقال :قال رسول الله r :قال الله تعالی :یوذینی ابن آدم یسبّ الدهروانا الدهربیدی الامراقلّب اللیل والنهار- متفق علیه (9).ترجمه:ازحضرت ابوهریرهtروایت است که رسول اللهrفرمودند:خداوندمتعالYفرمودند:ابن آدم من راآزارواذیت میکند ،که زمانه رادشنام میدهد درحالیکه من زمانه ام که درید قدرت من است امور آن من شب وروزرامیگردانم ومتصرّفش هستم.                                                        دراینجا چندنکته خیلی مهم است اوّلا اینکه مرتبه ومقام والای راوی حدیث مذکور ازهرجهت درنزد تمام علماء ومحدّثین کرام ثابت ومعلوم است چنانکه شاید درکثرت روایت وقوّةحافظه بسیارکم ونادر است که راوی دیگری باحضرت ابوهریره tبرابری نماید.ثانیاًاینکه حدیث فوق درنفس خودخیلی قوی است وازمقام بالا بسیاربلندی برخوردارمی باشد،زیراکه حدیث قدسی است .ثالثاً اینکه این حدیث متفق علیه میباشد که این خود یک ارجحیت دیگری است.                  

بنابراین بیان فوق میتوان گفت که ازاین حدیث مذکوراین حکم ثابت می شود که دشنام دادن زمان یک گناه کبیره بوده وسبب ناراضی وسرانجام باعث خشم وغضب خداوند متعالY میشود چونکه خود خداوند متعال مدبّرامورزمانه ومتصرّف آن است.                               واین اضافة(وانا الدهر)چندین توجیه دارد:یک اینکه خالق زمانه هستم ،یااینکه من متصرّف آنم ویااینکه من برگرداننده وتدبیر کننده ی اموری هستم که نسبت آنها به زمانه وروزگار داده می شوند .بناءً کسیکه زمانه رادشنام دهدگوی که خداوند متعال را(نعوذبالله من ذلک)دشنام داده است چنانکه دانسته شد که  تنهاالله متعال است که تمام نظام وتحوّلات روزگاررابه وجود می آورد نه کسی دیگر،وفقط اواست که فاعل حقیقی ومؤثرواقعی درهرشئ است.                                                                                                 این مسئله دشنام دادن زمان یکی ازآثاروعلایم افکاراهل جبریه میباشد که ایشان درظاهرخودرایکی ازفرق اسلام جلوه میدهند ،درحالیکه کاملاًازاسلام به دورمیباشند ،زیراکه یکی ازاصول اعتقادی شان همین است ،که تغیرات وتحوّلات روزگاررااززمانه میداننددرآنهازمانه را ملامت میکنند،تقریباًاین اعتقادشبیه اعتقادکفّاراست چنانکه خداوندمتعال ازاعتقادخبرمیدهدآنجا که میفرماید:(ومایهلکنا الاالدهر..).

 

دکتوریوسف قرضاوی مدّظله درکتاب خویش درزیرعنوان(دشنام دادن به زمان وروزگار)چنین می فرماید:یکی ازآفتهای که پرهیزازآن لازم است وازجمله منفی بافیهای که مانع انجام کاراست ،اینست که انسان زمانه وروزگاررامورد ملامتی قراردهدوملامتی رابه گردن روزگاراندازدوهمواره ازدست ظلم وستم وجورزمانه وسختی ایّام شکوه سردهدتاجایکه بعضی زمان وروزگارا بصورت دشمن ستم پیشه ای که به ایشان ظلم میکندیادشمنی که درکمین ایشان نشسته است تصور میکنندویا بصورت حاکم زورگوی وستمگاری که بی گناهان راتعقیب میکند وگناهکاران رامی نوازدوبه نفع یکی وبرضددیگری موضعگیری میکندوبرای این کارش هیچ سبب ودلیلی نداردجزپیروی ازهواها ویاتقلیدهای منفی وکورکورانه .وخلاصه اینکه بعضی زمانه وروزگارامسئول قلمدادمیکنندوبعضی تقصیرراحواله تقدیر،قضاءوقدریابخت وشانس یاظروف ومقتضیات وغیره میدانند.                                                                                                                                حال آنکه بهتر ومناسب تراین بودکه درتمام این تغییرات که بنفع ویاضررشان می باشد ،گشادگی دررزق ویا برعکس وصحتمندی ویا مریضی .....راتنهافاعل اصلی رادرهمه ی آنهاخداوندمتعال رابدانندودرهمه ی آنها اگرخوب تأمل وفکرکننددقیقاًآنهاراتحلیل وتجزیه نموده واسباب ومسبّبات ونتائج مقدمات رادربرابرسنتهای الهی درجهان ومخلوقاتش بایکدیگر ربط وپیونددهند،آنگاه کاملاً متوجه می شوند که تمام این رویدادها وحوادیثی راکه خداوندYدرجهان به وجود میآورددرظروفی است که آنها درآن ظروف آشکاراومعلوم میشوند ،وآن ظروف همین زمانه وروزگاراست ،نه اینکه خودزمان وروزگاراست که آنهارا به وجود میآورد .چنانکه درحدیث دیگری نیزآمده است :(لا تسبّواالدهرفان الله هوالدهر)بروایت مسلم {هرگیزدرهنگام پیش آمدهازمان وروزگارا دشنام مدهیدزیراکه واضع ومجری سنن وحوادث خدااست نه خودروزگار.                                 

ودیگراینکه بهتر اینست که مردم درهنگام بروز وظهور این حودث بجای اینکه زمانه راملامت کنندودشنامش دهند ،خودراملامت کنند وبه خودبازآیند وسرانجام فسادها ی خویش را به اصلاح تبدیل کنند،بدیهای شان را به خیرخواهی ونیکوی عوض کنند،وبالآخره تمام کوتاهی هارا برگردن خودشان بی اندازندنه اینکه زمانه راملامت کنندمقصرش بدانند.

یکی ازشاعران  در این مورد چنین می فرماید:

انّ الجدیدین فی طول اختلافهما      لا یفسدان ولکن یفسدالناس                      {هماناشب وروزدرطول رفت وآمدشان چیزی فاسدوتباه نمی سازند ولکن این مردم اندکه فاسدوتباه مبسازند}.شاعر دیگری میفرماید:                                                                        نعیب زمانناوالعیب فینا         ومالزمانناعیب سوانا                                     ونهجوا الزمان بغیرذنب       ولونطق الزمان بناهجانا.                              مابرروزگاروزمانه خویش عیب میگریم درحالیکه عیب در خودماست وزمانه وروزگارما جزعیبی ندارند وتنها عیبش مایم وما این زمانه راهجووسرزنش میکنیم ،بدون اینکه گناهی داشته باشدواگرزمانه میتوانست که چیزی بگوید بی شک اوماراهجو ونکوهش میکرد.(10).                                                                                                                            بناءً دانسته شدکه دشنام دادن زمان وروزگار یک  صفت مذموم بوده وبرای هیچ انسانی مناسب نخواهدبود که زمانه رادشنام دهد چون فاعل حقیقی تمام حوادث آن خود خداوند متعال Yمی باشد ولی اگرکسی زمانه را دشنام دهد گوی که کفر کرده است زیراکه این دشنام دادنش مخالف با آن حدیث قدسی مذکور فوق می باشد.                                                                                                                

پا نوشت ها:

1 - استادمحمدتقی مصباح یزدی،جامعه وتاریخ ازدیدگاه قرآن،چاپ اوّل تابستان 1368،ناشر:مرکزچاپ ونشرسازمان تبلیغات اسلامی،ص 196.                                                            2- دکتور یوسف قرضاوی،ارزش وقت درزندگی انسان،مترجم:دکتورمحمودابراهیمی،بهار1379 هش،ناشر:انتشارات کتاب،ص 31.              3- تفسیرکابلی،ج 4،ص 956.                                                                                         4-  علّامه سعدالدین تفتازانی،مختصرالمعانی،ناشر:المکتبة الحنفیة کویته الباکستان،ص 61.                                                                                                               5         - استادعبدالرؤف مخلص،مادة التصوّف،ص 35.                                              6- دکتوریوسف قرضاوی،همان،ص 106.                                                           

7- مفتی محمدشفیع عثمانی دیوبندی،معارف القرآن،مترجم:محمدیوسف حسین پور،چاپ اول،زمستان1379هش،ناشر:انتشارات شیخ الاسلام احمدجام،ج 13،ص 574.           8-  پیام نور،شماره 27،ناشر:محل جدیدمطبعه اسلمی شمال پارک مسجدجامع جاده ی زرنگار.                                                                                                                           9- مشکوات المصابیح،ج1،ص 13.                                                                            10- دکتوریوسف قرضاوی،همان،ص 144.